استرس و سبکهای مقابله ای
تعریف استرس
مقدمه
در این بخش به مطالعه مفهوم استرس، تعاريف و نظريههاي مربوط به استرس، انواع استرس، عوامل و اثرات استرس، عوامل مؤثر در آن و پاسخهاي ارگانيسم در برابر استرس پرداخته ميشود.
استرس
سابقة بكارگيري اصطلاح استرس به قرن پانزدهم ميلادي بر ميگردد كه به معناي تنش يا فشار فيزيكي بكار برده ميشد. در 1704 اين اصطلاح براي توصيف سختي، دشواري و بدبختي بكار برده شد و در اواسط قرن نوزدهم ميلادي واژة استرس به معناي تنش بر روي اعضاي بدن يا نيروي ذهني نيز بكار گرفته شد(ربر 1985).
تعريف استرس : درفرهنگ روانشناسي (رزمآرا 1370) اين واژه به عنوان حالتي توصيف گرديده كه در آن ارگانيسم در اثر وجود عوامل يا شرايطي كه مكانيسمهاي حياتي او را تهديد ميكنند دچار عدم تعادل شده و ميتواند داراي منشأ فيزيكي نظير ضربه و سرما يا منشاء، شميابي نظير سموم و عفونتها و يا منشاء رواني(هيجانات) باشد. كلمه استرس درعين حال مبين تأثير عامل پرخاشگري و هم واكنش جسمي است.
در فرهنگ جامع روانشناسي – روانپزشكي پورافكاري(1376) استرس بدين صورت تعريف شده است. “استرس اصطلاحي است كه در طب و زيست شناسي بصورتهاي گوناگون بكار گرفته شده است. گاهي به معني يك رويداد يا موقعيتي كه تأثير مضر بر ارگانيسم دارد(Stressor) و گاهي به معني تنش روانشناختي ناشي از اين رويدادها و موقعيتها، به مفهوم دقيق هر چيزي كه در تماميت زيست شناختي ارگانيسم اختلال بوجود آورد و شرايطي ايجاد كند كه ارگانيسم طبيعتاً از آن پرهيزكند، استرس شمرده ميشود. استرس ممكن است بصورت محركهاي فيزيكي، عفونتها، واكنشهاي آلرژيك و نظاير آن باشد، يا بصورت تغييركمي در جو اجتماعي – رواني. تفاوت آنها در اين است كه اولي يك عامل استرسزاي فيزيولوژيكـي اسـت كه از طريـق هيپوتالاموس، غدة فوق كليـوي و سلسله اعصـاب سمپاتيك و با ترشح هورمونهاي مختلف تأثير ميگذارد و دومي نه تنها با قدرت تهديدي كه اصولاً در عامل استرسزا نهفته است، بلكه با كيفيت درك شخص از آن عامل ارتباط دارد.”
استرس اصطلاح مبهمي است كه براي توصيف موقعيت، شيء يا شخص فشارزا، احساسات و پاسخهاي فيزيكي كه در افراد برانگيخته ميشود و پيامدهاي آنها چه بصورت رفتاري، شناختي يا فيزيولوژيك بكار ميرود. براي اينكه مفهوم منسجمي از استرس بدست آوريم سه الگوي كلي را كه توسط محققان در مورد استرس مطرح شده، عنوان ميكنيم. اين سه مدل عبارتند از: مدل محركها، مدل پاسخ و مدل تبادلي.
استرس بعنوان محرك : اين مدل فرض ميكند استرس چيزي است كه در محيط رخ داده و خواستهاي را براي فرد مطرح ميكند، مانند استرس كار. زندگي پر از موقعيتهايي است كه خواستهايي را براي ما مطرح ميكند. دور شدن از خانه، درگيري با فشارهاي اقتصادي، مشكلات شغلی. در واقع اين مفهوم به منابع استرس يا خواستهاي بيروني كه فرد با آن مواجه ميشود و نيز عوامل استرسزا اشاره دارد. در اين چشم انداز تحقيقات بدنبال يافتن منابع استرس در محيط بيروني ميباشند.
استرس بعنوان پاسخ: الگوي پاسخ به تجربيات فرد اشاره دارد. بعنوان مثال ميگوئيم فردي از استرس در رنج است. زماني كه اين رويكرد را مورد استفاده قرار ميدهيم، از طريق مشاهدة نشانههايي مثلتحريكپذيري، فقدان انرژي، بيخوابي، سردردها، مشكلاتهاضمه و مانند آن به تجربه اي انتزاعي بنام استرس اشاره ميكنيم. اين استنباط ممكن است در مورد ديگران يا خودمان باشد. اين رويكرد اطلاعات زيادي دربارة پيامدهاي استرس در قالبهاي روانشناختي و فيزيكي ارائه نموده است در واقع يافتن بيماري فيزيكي يا روانشناختي كه مرتبط با فرايند استرس نباشد دشوار است و اين امر با توجه به رويكرد زيستي – رواني – اجتماعي تعجببرانگيز نمي باشد.
استرس به عنوان تبادل : مدل تبادلي استرس را بعنوان تبادل بين فرد و محيط درنظر گرفته و هر دو رويكرد محرك و پاسخ را به عنوان بخشي از فرآيند در نظر ميگيرد. استرس شامـل خواستها، هيجانات و پاسخهاي شناختي، رفتاري، هيجاني و فيزيولوژيك نسبت به آن خواستها و پيامدهايي در قالب سازگاري فيزيكي و روانشناختي است. اين رويكرد به تعيين متغيرهاي فردي ومحيطي درفرآيند استرس نمي پردازد بلكه شامل بررسي تعامل بين فرد ومحيط ميباشد كه در آن فرد فعال است(كِيس سيدي، 1999). لازاروس و فولكمن(1984) معتقدند كه استرس رابطة خاصي بين فرد و محيط است كه توسط فرد بصورت طاقت فرسا و يا فراتر از منابع فرد ارزيابي شده و سلامت فرد را به خطر مي اندازد.
بطوركلي مي توان گفت كه استرس از جنبههاي مختلف مورد توجه قرار گرفته است. عده اي آن را به عنوان عوامل محيطي كه از بيرون بر فرد فشار وارد ميكنند در نظر مي گيرند و برخي ديگر به پاسخهاي فرد در برابر عوامل بيروني تأكيد نموده و بر تجارب فرد متمركز شدهاند و نهايتاً كاملترين تعريف را ميتوان در نظرية لازاروس يافت. او تعامل بين عوامل دروني و بيروني را درنظر ميگيرد كه در اين تعامل بايد عوامل شناختي را مدنظر داشت. يعني ارزيابي فرد از موقعيتها را تعيينكنندة تجربة استرس ميداند.
نظريههاي استرس
روانشناسان ومحققان درخصوص توجيه و تفسير استرس مطالعات گسترده و وسيعي انجام داده اند كه در مواردي منجر به ارائه نظرياتي در اين زمينه شده است. با عنايت به گستردگي و تنوع اين نظريات در اينجا به بيان برخي از نظريات مهم در اين زمينه پرداخته مي شود.
نظرية كانن : والتر كانن(1920) نشان داد كه پاسخ استرس بخشي از عملكرد دستگاه يكپارچة ذهن- بدن ميباشد. او مشاهده كرد سرماي شديد، فقدان اكسيژن و عواملي كه باعث برانگيختگي هيجاني ميشوند، منجر به رهاسازي اپي نفرين (آدرنالين) و نوراپي نفرين (نورآدرنالين) ميشوند. اين هورمونها وارد دستگاه گردش خون شده و ضمن تحريك شاهراههاي مغزي اعصاب سمپاتيك موجب افزايش ضربان قلب، تنفس، ارسال خون به عضلات مخطط و رهاسازي چربي از ذخيرههاي بدن ميشوند كه بدن را براي جنگ يا گريز آماده ميكنند( به نقل از مي يرز1998).
محققان در مطالعات خود به اين نتيجه رسيده اند كه دستگاه پاسخ به استرس ديگري نيز وجود دارد. در اين دستگاه قشر مخ از طريق هيپوتالاموس، بخش بيروني غده فوق كليوي را تحريك كرده و موجب ترشح كورتيزول ميشود. اين هورمون به عنوان شاخص فيزيولوژيك استرس شناخته شده است. در اين شرايط پاسخ ارگانيسم، پاسخ جنگ يا گريز ميباشد. يعني موجود زنده براي رهايي از موقعيت خطرناك و استرسزا، به مقابله با عامل ايجاد كننده موقعيت ناخوشايند ميپردازد و سعي ميكند آن را حذف كرده و ازميان بردارد؛ و يا برعكس براي حفظ خود ازآن موقعيت اجتناب نموده و از آن فرار كند ( گيلبرت و ديگران 1998).
هانس سليه : سليه چهل سال در مورد موضوع استرس به تحقيق و مطالعه پرداخت. او نظريه كانن را گسترش داده و معتقد است كه واكنش جنگ و گريز در برابر عوامل استرسزاي كوتاه مدت اتفاق ميافتد، ولي اگر عامل استرس زا طولاني و مزمن باشد، پاسخ جنگ و گريز تنها بخشي از فرآيند خواهد بود. سليه معتقد بود كه بين استرس و بيماريهاي جسمي ارتباط وجود دارد. او در ابتدا استرس را بعنوان محرك در نظر مي گرفت اما بعداً نظر خود را به پاسخهاي ارگانيسم گسترش داد و اصطلاح عامل استرس زا را از استرس جدا نمود.
او دريافت، استرس يك پاسخ غير اختصاصي است كه توسط عواملاسترس زاي محيطي متعدد ايجاد ميشود. اصطلاح غيراختصاصي بدين معناست كه بدن بدون توجه به ماهيت عوامل استرسزا، پاسخ استرس مشابهي نشان ميدهد. سليه با طرح سندرم تطابق عمومي نشان داد كه چگونه بدن، خود را براي مقابله با استرس آماده ميكند. بنظر او مقابله با استرس در سه مرحله انجام ميشود، (سليه به نقل از كريتس 2000).
الف: واكنش هشدار:اين پاسخ اوليه، بدن را از طريق فعالسازي دستگاه عصبي خودمختار آمادة پاسخ گويي به استرس نموده و بدن آمادة پاسخ جنگ يا گريز ميشود. در اين مرحله آدرنالين ترشح شده، ضربان قلب و فشار خون افزايش يافته، تنفس سريع شده و خون از اندامهاي دروني به طرف عضلات مخطط رفته و آمادة عمل ميشود. بعلاوه غدد عروقي فعال شده و از فعاليت دستگـاه معدي – روده اي كـم مـيشود. در كوتـاه مـدت اين پاسخـها سازگارانـه هستند. اما مسئله اينجاست كه بسياري از موقعيتهاي استرسزاي جديد طولاني مدت ميباشند كه در آن صورت اين واكنشها نامناسب و حتي بالقوه مضر خواهند بود.
ب- مرحلة مقامت : در اين مرحله، بدن با عوامل استرسزا سازگار ميشود. مدت سازگاري به شدت عامل استرس زا و قدرت فرد در مقابله با عامل استرسزا بستگي دارد. سازگاري بيشتر به معناي دورة مقاومت طولانيتر است. سطوح پيوستة استرس باعث تغييرات نورولوژيك و هورموني مداوم مي شود كه ميتواند منجر به آشفتگي عملكرد داخلي بدن شود. اين امر به نوبة خود باعث ايجاد بيماريهاي سازشي شامل زخم معده، التهاب روده بزرگ، بيش تنشي، بيماريهاي قلبي ـ عروقي، پركاري تيروئيد وآسم ميشود. اين تغييرات ميتواند باعث ضعيف شدن سيستم ايمني شده و احتمال ابتلاء به بيماريهاي ديگر را افزايش دهد.
ج- دورة فرسودگي : در اين دوره توانايي ارگانيسم براي مقاومت تحليل رفته و منجر به ضعف فرد ميشود. بخش پاراسمپاتيك فعال است اما چون فعاليت سمپاتيك بطور غيرطبيعي بالاست، فعاليت پاراسمپاتيك نمي تواند آنرا جبران كرده و حالت تعادل را برقرار نمايد. در نتيجه خستگي ايجاد ميشود كه به افسردگي و حتي مرگ منجر ميشود(سليه 1976). مراحل سندرم تطابق عمومي در نمودار 1 نشان داده شده است.
شکل 8- نمودار مراحل سندرم تطابق عمومي ( به نقل از لاهِي1992).
نظرية سليه چهارچوبي براي درك پاسخهاي فيزيولوژيك در برابر وقايع استرسزا فراهم نموده و حداقل يك تبيين براي ارتباط بين استرس و بيماري فراهم ميكند ولي اهميت فرآيندهاي شناختي را ناديده ميگيرد؛ بعنوان مثال چرا به هنگام رويارويي با موقعيت استرسزاي مشابه، برخي استرس را تجربه ميكنند، در حالي كه ديگران آن را تجربه نميكنند. نظريه تبادلي فولكمن و لازاروس اين پديده را بهتر توضيح مي دهد.
فولكمن و لازاروس(الگوي تبادلي): لازاروس و فولكمن اعتقاد دارند كه تفسير وقايع استرسزا، بيشتر از خود وقايع اهميت دارند. ادراك خطر بالقوه، تهديدها، چالشها به همراه ميزان اطمينان از برخورد با آنهاست كه توانايي ما براي مقابله با استرس را تعيين ميكند. بعنوان مثال از دست دادن شغل براي كسي كه فاقد مهارت ديگر بوده و يا فرصتي براي جايگزيني ندارد، ميتواند بسيار بيشتر استرسزا باشد، تا فردي كه به دنبال رشد در جهات مختلف است. فولكمن و لازاروس توانائيـهاي بـالاي شناختـي مثل ارزيابـي را در تبيين استـرس مـورد توجـه قـرار ميدهند. استرس بعنوان يك رابطة خاص ميان فرد و محيطي است كه توسط فرد بصورت طاقت فرسا يا فراتر از منابع خود ارزيابي ميشود و فرد آن را، و براي سلامتي مخاطره آميز ميداند. اين تعريف نشانگر رويكرد تبادلي است كه بر تعامل بين فرد و محيط در تعيين استرس تأكيد دارد. اين رويكرد همچنين بر اهميت ارزيابي در تعيين ماهيت اين تبادل تأكيد داشته و معتقد است كه استرس تنها در موقعيتهايي ايجاد ميشود كه تهديدكننده، چالش انگيز يا بطور بالقوه خطرناك ارزيابي شوند (كرتيس 2000 ).
ارزيابي بر دو نوع است، ارزيابي اوليه و ارزيابي ثانويه. نمودار 2 ارزيابي اوليه و ثانويه را نشان ميدهد. به هنگام مواجه با يك واقعه، تأثير آن بر سلامتي خود را مورد ارزيابي قرار ميدهيم. يك واقعه ممكن است نامربوط، مطلوب و مثبت يا استرسزا ارزيابي شود. ارزيابي نامربوط بودن موقعيت معمولاً هيچ تأثيري بر هيجانات ما ندارد. ارزيابي مثبت و مطلوب بدين معناست كه به نظر ميرسد آن واقعه مفهوم خوبي دارد و ارزيابي استرسزا بودن موقعيت ميتواند به اين معنا باشد كه آن واقعه خطرناك، تهديدكننده يا چالشانگيز است. بعلاوه هر يك از اين ارزيابيها احتمالاً هيجانات متفاوتي ايجاد ميكند. ارزيابي خطر يعني احتمال آسيب رواني كه در حال وقوع است، مثل بيماري يا آسيب، ارزيابي تهديد يعني پيش بيني ارزيابي شده زيان، و چالش مي تواند به معناي اطمينان فرد در غلبه بر خواستهاي دشوارباشد. ارزيابي خطرمي تواند باعث ايجاد خشم، نفرت، نااميدي يا ناراحتي شود. ارزيابي تهديد مي تواند منجر به ايجاد نگراني، اضطراب يا ترس و ارزيابي چالش مي تواند به ايجاد انتظار، اميد يا برانگيختگي منجر شود. اين هيجانات مستقيماً منجر به استرس نميشود، بلكه بواسطة ارزيابي فرد از وقايع منجر به استرس مي شوند. اين فرآيند ارزيابي اوليه ناميده ميشود. پس از ارزیابی اولیه، یک ارزیابی ثانویه از موقعیتی که در آن قرار داریم انجام میدهیم.
شکل 9- نمودار ارزيابي اوليه و ثانويه از واقعة استرس زا (به نقل از مي يرز 1998، ص 48 )
بدين صورت كه بهترين روش مقابله با آن موقعيت را جستجو ميكنيم. يعني منابع موجود براي مقابله را درنظر گرفته و بهترين مورد را انتخاب مي كنيم. اگر مكانيسمهاي موجود براي مقابله با موقعيت كافي نباشد، استرس ايجاد ميشود. در غير اين صورت استرس را تجربه نمي كنيم. استرس نه خاصيت شخص يا محيط و نه يك محرك يا پاسخ است. استرس رابطة پوياي ويژة بين شخص ومحيط به هنگام تأثير بر يكديگر است. به اعتقاد لازاروس افراد قرباني صرف استرس نيستند. به عبارت ديگر نحوة ارزيابي افراد از رويدادهاي استرس زاي زندگي (ارزيابي اوليه) و ارزيابي آنها از تدابير شخصي و منابع مقابله براي رويارويي با اين رويدادها (ارزيابي ثانويه) ماهيت استرس را تعيين مي كند(لازاروس و فولكمن 1984).
ايمن شناسي عصبي ـ رواني : رويكرد بيولوژيك به استرس در كار سليه از اهميت بسياري برخوردار است. او نشان داد كه خواستهاي بيروني باعث ايجاد پاسخهاي فيزيولوژيك مي شود كه مي تواند منجر به آسيب فيزيكي يا حتي مرگ شود. تمايل به نگهداري ثبات محيط دروني(هموستازي) عامل كنترل پاسخهاي فيزيولوژيك در برابر عوامل فشارزا است. پس از سليه مطالعة بيولوژيك استرس بر تحليل مبسوط فرآيندهاي فيزيولوژيك تكيه كرده و حيطة جديد ايمن شناسي عصبي ـ رواني را بوجود آورده است(كِيس سيدي 1999). ايمن شناسي عصبي رواني به مطالعة روابط دروني بين دستگاه عصبي مركزي ودستگاه ايمني مي پردازد (كوهن و هربرت 1996). دستگاه ايمني در برابر تمام موجودات ذره بيني مثل باكتريها، ويروسها و قارچها و انگلها ازبدن دفاع مي كند. وقتي دستگاه ايمني ضعيف شود، در برابر انواع بيماريها آسيبپذير ميشويم. ايمن شناسي عصبي رواني بر اين باور است كه استرس بر سيستم ايمني اثر گذاشته و عملكرد آن را ضعيف ميكند. در اين شرايط بدن نسبت به بيماريهايي مثل سرماخوردگي ساده نيز حساس مي شود (كس سيدي 1999).
كوهن و هربرت (1996) در تحقيق برروي حيوانات نشان دادند كه مسيرهاي فيزيكي براي ارتباط دستگاه عصبي مركزي و سيستم ايمني وجود دارد. كاهش مواد شيميايي در دستگاه عصبي مركزي منجر به تغييراتي در سيستم ايمني مي شود و برخي از مواد شيميايي كه توسط سيستم ايمني ساخته ميشوند، ميتوانند از مانع مغزي ـ خوني عبور كرده و كاركرد دستگاه عصبي مركزي را تغيير دهند.
مطالعات آزمايشگاهي بر روی انسان نشان داد رفتارهايي كه به طريق شرطي كلاسيك تغيير مييابند ميتواند منجر به تغيير كاركرد ايمني شده و افرادي كه تكاليف متعددي انجام مي دهند، تحت تأثير كاهش عملكرد سيستم ايمني قرار ميگيرند. (هربرت و ديگران 1994).
مطالعات ديگر نيز نتايج مشابهي داشته اند. دانشجوياني كه طي دورة پراسترس و كم استرس مورد ارزيابي قرارگرفتند، كاهش ايمني را در دورة پراسترس در تعدادي از شاخصهاي ايمني نشان دادند (گلاسر 1985 ). محققان دانشگـاه اوهـايو دريافتند بيماراني كه سطوح بالاتري از استرس فردي را گزارش كردهاند در ميزان كاركرد ايمني پائين تر از افراد داراي استرس كم قرار ميگيرند و استرس بالا باعث كاهش عملكرد گلبولهاي سفيد مي شود (ماربل 1997).
مطالعات نشان داده كاركرد ايمني در افراد داراي افسردگي باليني يا داراي خلق افسرده كاهش مييابد. اين امر در نمونة باليني بيشتر از نمونة غيرباليني است اما وجود آن در گروه غير باليني نشانگر نقش استرس ميباشد. افسردگي داراي انواع و درجات متفاوتي است. گروهي از افسردگيها با عنوان افسردگي درونزاد شناخته ميشوند كه داراي علل فيزيولوژيك و ژنتيك قوي ميباشند. اين گروه به دارو درماني بهتر جواب ميدهند و برخي معتقدند كه اين اختلال ارتباط چنداني با فشارهاي بيروني نداشته و در بحث استرس نميگنجد. در مقابل نوع ديگري از افسردگي كه افسردگي واكنشي يا برونزاد ناميده مي شود بوضوح با فشارهاي خارجي و عوامل محيطي و اجتماعي ارتباط داشته و پيامد فرآيند استرس مي باشد.
اعتقاد بر اين است كاهش عملكرد ايمني كه در افراد افسرده برونزاد ديده مي شود ناشي از استرس است (هربرت و كوهن 1993). افرادي كه سطوح بالاتري از تنهايي و طلاق بعد از ازدواج مجدد را گزارش كرده اند و افرادي كه حمايت ادراك شده ضعيفتري گزارش ميكنند، همگي كاركرد ايمني ضعيفي نشان داده اند(كوهن و هربرت 1996).
مطالعات آزمايشي با استفاده از مواجة عمدي با ويروسهايي مثل ويروس سرماخوردگي در شرايط كنترل شده، ارتباط بين استرس و كاركرد ايمني را تأئيد كرده اند. اين مطالعات با ويروسهايي انجام شد كه نشانههاي سرماخوردگي را ايجاد ميكنند و نشان داد كه وقايع استرس زاي زندگي و استرس ادراك شده، احتمال ابتلاء به بيماري را افزايش ميدهند. براساس اين مطالعات اساساًافرادي كه در موقعيتهاي استرسزاي زندگي قرار ميگيرند يا زندگي خود را استرسزا ادراك ميكنند، حساسيت بيشتري در ابتلاء به بيماريهاي ويروسي مثل سرماخوردگي دارند(كوهن و ديگران 1995).
عوامل روانشناختي نقش مهمي در كاركرد ايمني دارند. بعنوان مثال يك فرد مبتلا به ايدز كه اخيراً يك دوست صميمي مبتلا به ايدز را از دست داده كاهش شديد در كاركرد ايمني نشان ميدهد.
اين حادثه حداقل سه پيامد مربوط به استرس دارد.
1- داغديدگي و غم و اندوه ناشي از آن.
2- از دست دادن دوست به معناي از دست دادن حمايت اجتماعي است (حمايت اجتماعي منبع مهمي در كنارآمدن با استرس محسوب مي شود).3- مرگ يك انسان در اثر بيماري كه خود فرد به آن مبتلا است، احساس خطر را افزايش مي دهد (كمني و ديگران 1995).
با توجه به نظرياتي كه در زمينة استرس مطرح گرديد، صرف نظراز اينكه استرس را به عنوان محرك، پاسخ يا بعنوان تبادل اين دو در ارتباط با محيط درنظر بگيريم، يك فرآيندپيچيده است كه داراي ابعاد فيزيولوژيك، محيطي و اجتماعي، شناختي و روانشناختي است و از طرف ديگر قرار گرفتن در شرايط استرس زا انسان را از جهات مختلف تحت تأثير قرار مي دهد و نهايتاً منجر به آشفتگي و اختلالات جسمي، رواني و اجتماعي مي شود و بطور كلّي اثرات مخرب بسياري بر انسان باقي ميگذارد.
فيزيولوژي استرس
فرآيند استرس داراي زيربناي فيزيولوژيك مشخصي است كه ريشه در دستگاه عصبي و دستگاه غدد درونريز دارد. در اين قسمت سعي مي شود تا اين زيربناي فيزيولوژيك هرچند بصورت كوتاه مورد بررسي قرار گيرد.
نقش دستگاه عصبي
كاركرد اصلي دستگاه عصبي ايجاد هماهنگي ميان تمام دستگاههاي بدن است كه اين كار با استفاده از شبكه ارتباطي كه اطلاعات دروني و بيروني را به مغز و برعكس منتقل مي كند انجام ميشود. اعصاب سمپاتيك منابع بدن را در پاسخ به موقعيتهاي اضطراري يا استرس زا و هيجانی بسيج ميكند (پاسخ جنگ يا گريز) كه موجود زنده را براي مقابله با عامل استرسزا يا فرار از آن آماده ميكند. بعبارت ديگر بدن براي فعاليتهاي بدني شامل حمله، دفاع يا فرار آماده مي شود. تغييراتي كه توسط اعصاب سمپاتيك ايجاد مي شود شامل گشاد شدن مردمك چشم، افزايش ضربان قلب، تنگ شدن رگهاي خوني پوست، كاهش فعاليت معدهاي – روده اي، افزايش تنفس و اتساع ريه، تحريـك غدد عرقـي، توقف هضم غذا، افزايش فعاليت غدد فوق كلـيوي، سرازير شدن خون به عضلات و خشكي دهان مي باشد كه در مجموع موجود زنده را براي مقابله يا فرار آماده ميكنند (گيردانو 1986).
از طرف ديگر شاخة پاراسمپاتيك در جهت ارتقاء آرامش عمل كرده و عملكردهاي بالا را به شرايط ثابت، طبيعي و بدون استرس برميگرداند (كاهش ضربان قلب، تنفس و غيره). اين دو سيستم ارگانهاي هدف مشتركي دارند( قلب، معده، ريه، …) ولي كاركرد آنها متقابل ميباشد. به عبارت ديگر هر دو دستگاه بطور همزمان براي حفظ تعادل عمل میكنند؛ نه اينكه يكي پس از ديگري. عمل دو انتقال دهندة عصبي در دستگاه عصبي خودمختار در فرآيند استرس دخالت دارند كه شامل استيل كولين و نورآدرنالين میباشد. از آنجا كه هر اندامي گيرندههاي متفاوتي دارد، اين دو انتقال دهنده، داراي تأثيرات متفاوتي ميباشند و تعادل نسبي هر يك براي ايجاد طيف متنوعي از پاسخها اهميت دارد (كرتيس 2000).
دستگاه غدد درونريز
دستگاه غدد درونريز در پاسخهاي استرسي نقش مهمي دارد. اين غدد هورمونهايي را ترشح ميكنند كه مستقيماً وارد خون شده و به تمام قسمتهاي بدن منتقل ميشوند. غدد درونريز توسط دستگاه عصبي كنترل شده و بصورت هماهنگ با يكديگر فعاليت ميكنند بطوريكه هر دو در توليد و رهاسازي مواد بيوشيميايي دخالت دارند. با اين تفاوت كه مواد مترشحه دستگاه عصبي، انتقال دهندة عصبي و مواد مترشحه غدد درونريز هورمون ناميده ميشوند. بعلاوه انتقال دهندة عصبي سريع، عمل كرده و اثرات كوتاه مدت دارند، در حاليكه هورمونها به آرامي عمل نموده(چند دقيقه تا حتي يك ساعت) اما اثر آنها طولانيتر است. اين دو دستگاه با هم در ارتباط بوده و با هدف حفظ رفتارهاي هماهنگ و سازگارانه عمل مي كنند.
بطور كلي پاسخ فيزيولوژيك به استرس شامل تعامل بخش سمپاتيك با دستگاه غدد درونريز و تعامل آن با غدد هيپوفيز و فوق كليوي مي باشد. بخش سمپاتيك مدولا را تحريك كرده و باعث ترشح كاتاكولامينها مي شود. هيپوفيز ( ACTH) ترشح مي كند كه به نوبة خود قشر فوق كليوي را تحـت تأثير قرار مـيدهد. ترشـح گلوكوكورتيكوئيدها بدن را بـراي بروز استرس و حتي مقابله با خطر آماده مي كند. دستگاه عصبي خودمختار و دستگاه غدد درونريز با هم پاسخهاي استرسي را ايجاد میکنند (كاپلان 1996).
به هنگام تجربه استرس، مغز پيامهاي خود را از طريق دو مسير عمده به غدد درونريز ميرساند (نمودار 3) اين عمل از هيپوتالاموس شروع مي شود. مسير اول (مسير سمت راست) از طريق سيستم اعصاب خودكار عمل مي كند. بخش كليدي اين فعال سازي شامل تحريك بخش مركزي غدد فوق كليوي است. هيپوتالاموس بخش مركزي فوق كليوي را تحريك میكند كه باعث رهاسازي مقدار زيادي از كاتاكولامينها به جريان خون ميشود. اين هورمونها تغييرات فيزيولوژيك عمده اي ايجاد ميكنند. كاتاكولامينها بدن را براي عمل آماده ميكنند. ضربان قلب و فشار خون را افزايش داده و خون بيشتري را به عضلات و مغز مي فرستد. تنفس و مصرف اكسيژن افزايش يافته و هوشياري افزايش مي يابد و فعاليتهايهاضمه براي حفظ انرژي بازداري مي شوند. مردمك چشمها گشاد شده و حساسيت بينايي افزايش مي يابد. مسير دوم (مسير سمت چپ) شامل ارتباط مستقيم بين مغز و غدد درونريز است. هيپوتالاموس پيامهاي خود را به هيپوفيز ميفرستد. هيپوفيز (ACTH) ترشح ميكنند كه باعث تحريك بخش خارجي غدد فوق كليوي ميشود. در اثر اين تحريك هورمونهاي كورتيكواستروئيد از فوق كليه ترشح ميشود. اين هورمونها باعث رهاسازي چربيها و پروتئينها شده و باعث افزايش انرژي بدن مي شود. همچنين باعث بسيج شدن مواد شيميايي ميشود كه از التهاب بافتها در صورت آسيب جلوگيري مي كند (ويتن و ليويد 1997).
شکل 10- نمودار مسيرهاي مغزي بدني به هنگام مواجه با استرس (ويتن وليويد 1997، ص426)
انواع استرس
استرس يك واقعة روزمره است. بسياري از وقايع روزمره مثل انتظار در صف، خرابي اتومبيل، ترافيك، حضور در مشاغل و غيره ميتواند استرسزا باشند. ممكن است تصور شود كه وقايع استرسزاي كوچك تأثير كمي داشته باشند ولي اين تصور درست نيست پ. درگيري دائمي با مسائل و مشكلات، تأثيرات منفي عمده اي بر سلامت جسمي و رواني دارد. استرس به نگرش فرد بستگي دارد. تجربه احساس تهديد به واقعهاي كه مورد توجه فرد قرار ميگيرد و چگونگي ارزيابي و تفسير فرد از آن بستگي دارد. وقايعي كه براي يك فرد استرسزا هستند، ممكن است براي ديگران عادي باشد. مثلاً پرواز ممكن است براي برخي استرسزا باشد ولي براي كساني كه هميشه پرواز ميكنند عادي باشد. بسياري از مردم در ارزيابي وقايع بالقوه استرسزا واقع بين نيستند و در واقع برخي افراد مستعد اين هستند كه مشكلات زندگي را تهديد كننده ارزيابي كنند. بسياري از شرايط محيطي اگر چه اضطراري نيستند، ولي توسط فرد بصورت منفي ارزيابي شده و نياز به سازگاري از جانب فرد دارند (كاپلان 1996). وقايع بيشماري ميتوانند براي انسان استرسزا باشند.
نظريه پردازان، استرس را در 4 گروه عمده طبقه بندي كردهاند كه عبارتند از : ناكامي، تعارض، تغيير و فشار.
ناكامي: ناكامي در موقعيتهايي ايجاد ميشود كه دستيابي به برخي از اهداف با مانع روبرو مي شود. اساساً ناكامي زماني ايجاد ميشود كه فرد چيزي را بخواهد ولي نتواند آن را بدست آورد. برخي از ناكاميها مختصر و جزئي بوده و زودفراموش ميشوند ولي برخي ازناكاميها منابع استرس عمدهاي ميباشند شكست و فقدان دو نوع عمدة ناكامي مي باشندكه ميتوانند بسيار استرسزا باشند. هر فردي حداقل در برخي از تلاشهاي خود شكست مي خورد و برخي ديگر بدين خاطر شكست میخورند كه اهداف غيرمنطقي و غيرقابل دسترس را براي خود درنظر ميگيرند. فقدانها نيز خصوصاً به اين دليل ناكام كننده اند كه فرد را از داشتن چيزي كه به آن عادت كرده محروم ميكنند مانند از دست دادن شغل، از دست دادن همسر. فقدان ممكن است بصورت از دست دادن شي يا فرد مورد علاقه يا بصورت از دست دادن يك رابطه باشد.(كِيس سيدي 1999 و ويتن وليويد 1997 ). علت اينكه سروصداي شديد، گرماي هوا، آلودگي و ازدحام، استرسزا مـي باشند، احتمالاً اين است كه نياز فرد براي سكوت، دماي مناسب، هواي تميز و آرامش كافي را ناكام ميگذارند.
تعارض: تعارض نيز مانند ناكامي جزئي از زندگي روزمره است تعارض زماني رخ ميدهد كه دو يا چند انگيزه يا تكانههاي رفتاري متضاد براي بروز در برابر هم قرار ميگيرند و فرد مجبور است بين اهداف يا اعمالي كه قابل جمع نيستند يكي را انتخاب نمايد. فرد مايل است در تيم واليبال سازمان مربوطه بازي كنید ولي به علت كمبود وقت قادر به اين كار نميباشد. زيگموند فرويد حدود يك قرن پيش عنوان نمود كه تعارضات دروني آشفتگي رواني قابل ملاحظه اي ايجاد ميكنند. تحقيقات نشان داده كه سطوح بالاي تعارض با سطوح بالاي آشفتگي رواني در ارتباط مي باشد. تعارض به سه صورت اتفاق ميافتد. در تعارض نزديكي – نزديكي فرد بايد بين دو هدف مثبت يكي را انتخاب نمايد. اين نوع تعارض كمتر استرسزا مي باشد. مثلاً تعارض در انتخاب يكي از دو نوع غذا چندان مسئلهساز نيست ولي اگر موضوع تعارض مهم باشد تا حدودي مسئلهساز ميشود. مثلاً انتخاب بين دو رشته شغلی، فرآيند تصميم گيري را با استرس همراه مي كند. در تعارض اجتناب – اجتناب فرد مجبور است بين دو هدف نامطلوب يكي را انتخاب نمايد. مثلاً انتخاب بين عمل جراحي يا زندگي با تحمل ناراحتي، از اين نوع تعارض ميباشد. اين نوع تعارض بسيار ناخوشايند و استرسزا است و فرد سعي مي كند تا آنجا كه ممكن است تصميمگيري را به تعويق بياندازد تا شايد بتواند از موقعيت فرار كند. در تعارض نزديكي- اجتناب فرد بايد يك هدف را كه داراي جنبههاي مطلوب و نامطلوب است انتخاب نمايد. مثلاً طي يك دوره كه باعث افزايش درآمد مي شود ولي مستلزم ترك محل زندگي و رفتن به شهر ديگر است. اين نوع تعارض بسيار معمول بوده و ميتواند كاملاً استرسزا باشد و اغلب باعث ايجاد ترديد ميشود؛ يعني فرد در تصميم براي انتخاب يا عدم انتخاب آن سرگردان شده و بارها آن را انتخاب كرده و مجدداً از آن منصرف ميشود. (كان 1998). اين نوع تعارض براي نیروهای سازمان نظامی، جهت انجام مأموریتهای کوتاه مدت و بلند مدت فراوان رخ میدهد.
تغيير: هر نوع تغييري در زندگي كه نيازمند سازگاري با موقعيت جديد باشد مي تواند استرس زا باشد صرف نظر از اينكه اين تغييرات سودمند باشد يا نه. تغييرات زندگي عبارتند از جايگزيني قابل توجه در شرايط زندگي كه نيازمند سازگاري مجدد است. مطالعات نشان داده كه اختلالات عاطفي و فيزيكي به هنگام مواجهه با تغييرات زندگي بيشتر است. چنانكه اشاره شد، تغييرات مثبت نيز ميتوانند استرسزا باشند چون اين وقايع باعث ايجاد تغيير ميشود و بهم خوردن جريان عادي زندگي استرس زا است. بر اين اساس تغييرات روابط فردي، تغييرات كاري، تغيير در اموال و دارايي و مانند آن استرس زا هستند. اگر چه اين تغييرات خوشايند باشند. (ماليم و بيرچ 1998 ).
فشار: فشار شامل انتظارات و خواستهايي در جهت رفتار به شيوه اي خاص مي باشد. فشار به دو نوع تقسيم ميشود: الف: فشار براي انجام و ب : فشار براي پيروي. از ما انتظار مي رود كه يكسري تكاليف را بصورت دقيق و كامل و درست انجام دهيم. فشار نوع دوم شامل انتظاراتي است كه مستلزم پيروي و اطاعت از ديگران است (ويتن و ليويد 1997). سازمان نظامیبه شدت متأثر از دو عامل فوق است آن چنان که این دو فشار – فشار برای انجام عمل و فشار برای پیروی، جزئی از سمبلهای نظامیگری است.
عوامل استرس زا
در تعريف استرس اشاره شد هر عاملي كه باعث برهم زدن تعادل فرد شود عامل استرس زا ناميده مي شود كه اين عامل مي تواند منشأ فيزيكي يا رواني داشته باشد. استرس مي تواند در محيط رخ داده و خواسته اي را براي فرد مطرح كند كه نيازمند سازگاري مجدد باشد و از طرف ديگر استرس میتواند خود ساخته و دروني باشد و فرد براي خود اهداف و خواستههايي را مطرح كند كه باعث ايجاد استرس میشود. در رويكرد تبادلي اشاره شد كه استرس شامل تعاملي از عوامل محيطي و دروني ميباشد كه در اين تعامل فرد نقش فعالي ايفا مينمايد. اگر فرد محركهاي محيطي و رابطة بين خود و محيط را تهديدآميز، طاقت فرسا و فراتر از منابع خود ارزيابي نمايد كه موجب به خطر افتادن سلامـت روانـي و فيزيكـي فرد میشود، در اين صورت استرس را تجربه مینمايد. بنابراين، براين اساس استرس معنايي كاملاً شخصي و فردي پيدا ميكند. چرا كه يك محرك و موقعيت ممكن است توسط فردي كاملاً خطرناك ارزيابي شود ولي همان موقعيت توسط فرد ديگر عادي تلقي گردد. در اين صورت پاسخ افراد نسبت به محرك مشابه متفاوت خواهد بود. فرد اول دچار استرس شده و پيامدهاي خاص آن را نشان خواهد داد ولي فرد دوم براحتي مسئله را پشت سر خواهد گذاشت. بنابراين عوامل شناختي و ارزيابي كه توسط لازاروس و فولكمن مطرح شده نقش عمده اي را در تعيين عوامل استرس زا ايفا مينمايد. اما بسياري از عوامل استرسزا وجود دارند كه احتمالاً منجر به پاسخهاي استرس در فرد ميشود و افراد عموماً در مواجه با آنها دچار استرس مي شوند. بخصوص اگر اين عوامل بسيار شديد و طاقت فرسا باشند، احتمال ايجاد استرس در افراد افزايش مييابد. در اينجا عواملي را كه بطور كلي موجب ايجاد استرس در انسان مي شود تحت سه عنوان فجايع، تغييرات عمدة زندگي و مسائل و مشكلات و درگيريهاي روزمره مورد بررسي قرار ميدهيم. البته در اين نگرش به دو نكته بايد توجه نمود. اول اينكه عوامل استرسزا اساساً باعث ايجاد نوعي تغيير در زندگي فرد ميشوند كه خواستهايي را در فرد در جهت سازگاري مجدد ايجاد مينمايد و فرد را مجبور مي نمايد تا منابع خود را براي سازگاري و كنار آمدن با آن تغيير بكار گيرد و نكتة دوم كه قبلاً نيز به آن اشاره شد نقش عامل شناختي و ارزيابي در استرس است. يعني اين تغييرات در صورتي در فرد ايجاد استرس ميكند كه فرد آن را تهديدكننده و طاقت فرسا و فراتر از منابع خود ارزيابي نمايد بطوري كه منجر به آسيب و تهديد سلامت فرد شود.
فجايع (وقايع آسيب زا)
بارزترين منبع استرس وقايع آسيب زا ميباشند. وقايع آسيبزا موقعيتهايي هستند كه خارج از حيطة عادي تجارب فرد ميباشند. اين وقايع كه فجايع نيز ناميده ميشوند، وقايع غيرقابل پيشبيني هستند كه در مقياس بزرگ اتفاق ميافتند. اين وقايع شامل جنگ، بلاياي طبيعي مانند سيل، زلزله، طوفان و تصادفات شديد، مورد تجاوز و سوءقصد قرار گرفتن مي باشند كه تقريباً همه آنها را خطرناك ارزيابي ميكنند. اين وقايع استرس شديد بر فرد تحميل مي كنند و منجر به پاسخـهاي استـرس شديدي مـيشوند كه نيازمـند تلاشـهاي مقابـله اي وسـيع و طولانـي مـيباشند(مي يرز 1998 واتكينسون و ديگران 1990). در حاليكه پاسخهاي آني به وقايع آسيبزا با توجه به ماهيت و شدت واقعه و ميزان غيرمنتظره بودن آن متفاوت است، ولي بطور كلي يك الگوي رفتاري كلي با عنوان سندرم فاجعه ايجاد مينمايد. بدين صورت كه در ابتدا قرباني حيرت زده و گيج شده و از آسيب و خطر وارده آگاهي ندارد و دچاريك حالت گم گشتگي مي شود. در مرحلة بعدي، فرد هنوز منفعل بوده و قادر به انجام كارهاي ساده هم نيست ولي مي تواند از دستورات پيروي نمايد. در مرحلة سوم فرد مضطرب و بيمناك شده و دچار مشكل تمركز مي شود و ممكن است بارها و بارها داستان حادثه را تكرار نمايد. تجربه يك واقعه آسيبزا كه فراتر از حد تحمل فرد است مي تواند تأثيرات طولاني و شديدي بر فرد داشته باشد. برخي از افرادي كه وقايع آسيب زا را تجربه مينمايند سندرم اختلال استرسي پس از سانحه (PTSD) را از خود نشان ميدهند. مهم ترين نشانههاي اين اختلال شامل الف: احساس بیحسي نسبت به دنيا همراه با فقدان علاقه به فعاليتهاي قبلي و احساس غريبگي از ديگران ب: تكرار مكرر حادثة آسيب زا در فكر يا رويا و ج : اضطراب كه خود را در آشفتگي خواب، مشكلات تمركز و هشياري بيش از حد نشان ميدهد. برخي از افراد بدليل زنده ماندن خود و مرگ ديگران احساس گناه ميكنند. اختلال PTSD ممكن است بلافاصله پس از آسيب يا بعد از دورههاي چند هفته اي يا چند ماهي استرس خفيف ايجاد شود (اتكينسون و ديگران 1990 ).
اختلال ديگري كه در اثر استرس شديد ايجاد میشود با عنوان اختلالات سازگاري شناخته مي شوند. اين اختلال زماني ايجاد ميشود كه شدت استرس فراتر از توانايي فرد در جهت مقابلة مؤثر با آن باشد و از نشانههاي آن مي توان به بي قراري، آشفتگي خواب، ازدست دادن اشتها، شكايتهاي جسمي و بياحساسي، اضطراب يا افسردگي اشاره نمود ( كان 1998).
تغييرات عمدة زندگي
دستة دوم عوامل استرسزا تغييرات عمدة زندگي است. هر تغييري در زندگي كه نيازمند سازگاري با شرايط جديد باشد ميتواند استرسزا باشد. اين تعريف تغييرات منفي و مثبت هر دو را در بر ميگيرد. اين وقايع باعث تغيير و بهم خوردن جريان عادي زندگي ميشوند. مثلاً تولد فرزند مستلزم تغييرات عمدهاي در زندگـي و نيازمند سازگاري مجدد در زندگـي والدين مـيباشد. مرگ يا آسيب فرد مورد علاقه مثل همسر، فرزند، از دست دادن شغل، ازدواج و طلاق جزء اين دسته از عوامل ميباشند(بارون 1992 و مي رز 1998).
هلمز و راهه (1967) براي اندازه گيري تأثير تغييرات زندگي مقياس وقايع زندگي را درست كردند اين مقياس در جدول1 مشاهده ميشود. وقايع زندگي به ترتيب از استرس زاترين تغيير (مرگ همسر) تا كم استرس ترين مورد (تخلف جزئي از قانون ) براساس درجة اهميت مرتب شده اند.
برای دستیابی به این مقیاس هزاران مصاحبه و پروندههای پزشکی را مورد بررسی قرار دادند تا وقایعی را که به نظر افراد پراسترس هستند، مشخص نماید.
جدول مقياس سازگاري مجدد اجتماعي (به نقل از كاپلان 1996)
وقايع و تغييرات استرس زايي كه در اين مقياس مطرح شده ممكن است از نظر ترتيب و درجة اهميت در افراد تفاوتهايي داشته باشد و اصولاً مطالعات نشان داده كه در اين مورد تفاوتهاي فرهنگي و سني وجود دارد (اتكينسون و ديگران 1990).
مشكلات و درگيريهاي روزمره
در حالي كه وقايع و تغييرات عمدة زندگي، معمولاً نادر هستند و مواردي مثل مرگ افرد نزديك به ندرت اتفاق ميافتند، اما در زندگي روزمره حوادثي را تجربه ميكنيم كه باعث آشفتگي ما ميشود. اين حوادث منابع كوچك استرس هستند كه با شدت كم و فراواني زياد اتفاق مي افتند. اين درگيريها عامل مهمي در ايجاد استرس هستند، اگرچه در مقايسه با تغييرات عمده زندگي جزئي به نظر مي رسند. اين درگيريها ميتوانند شامل مواردي مثل شلوغي ترافيك، گم كردن اشياء، دير كردن براي قرار ملاقات، داشتن هم اتاقي اعصاب خردكن، صف طولاني بانك، مغازه و نانوايي، مشكلات مربوط به كمبود وقت، داشتن تكاليف زياد، مسئوليتهاي زياد، درگيريهاي دروني مثل تنهايي، ترس از رويارويي با پديدههاي مختلف، درگيريهاي محيطي مثل تيرگي روابط همسايگي، سروصدا، درگيريهاي كاري مثل نارضايتي شغلي، نگراني دربارة امنيت شغلي و غيره ميباشند كه اگر چه از نظر شدت پائين است ولي تعداد و فراواني آنها آنقدر زياد است كه سلامتي را تحت تأثير قرار ميدهند و با اينكه فرد مي تواند براحتي با آنها كنار آيد ولي در طول زمان اين عوامل استرس زاي كوچك جمع شده و باعث آسيب به سلامتي فرد ميشوند (بارون 1992،مي يرز 1998).
جنبههاي ديگري از محيط نيز مي توانند جزء عوامل استرسزا باشند. آلودگي هوا، دماي شديد، حتي تراكم يونهاي منفي و مثبت هوايي كه تنفس مي كنيم نيز ميتواند جزء عواملي باشند كه كنارآمدن با محيط اطراف را دشوار ميكند. عامل سروصدا در دنياي مدرن يك عامل مسئله ساز است. سروصداي اتومبيلها، ماشين الات، هواپيماها، كارخانهها و … عواملي هستند. كه باعث ايجاد آلودگي صوتي شده واثراتي ايجاد ميكنند كه با استرس در ارتباط مي باشند (بارون 1992).
يك جنبة مهم از درگيريهاي روزمره، درگيريهاي شغلي است. كار يكي از عوامل استرسزا است كه ميتواند سطوح متفاوتي از فشار را بر فرد تحميل نمايد. تحقيقات مختلف ارتباط بين كارهاي پراسترس و احتمال ابتلاء به بيماريهاي قلبي را نشان دادهاند. بسياري از افراد زمان زيادي را سركار سپري ميكنند. دورههاي كاري يك منبع اصلي استرس بشمار ميروند. يكي از عوامل ايجادكنندة استرس كاري فشار زياد كار است. به اين معني كه فرد مجبور است در زمان كوتاه، كارهاي زيادي انجام دهد. استمرار درگيريهاي شغلي ميتواند منجر به حالتي از فرسودگي ذهني، جسمي و عاطفي شود. معلمان، پرستاران، عوامل اجتماعي و تمام كساني كه با درگيريهاي مستمر كار دست به گريبان هستند، ممكن است توسط استرس بي پايان كار ازپا درآيند و نهايتاً خستگي ناشي ازفرسودگي فيزيكي، افسردگي ناشي از فرسودگي رواني و بدبيني ناشي از فرسودگي ذهني، منجر به افت شديد عملكرد شود. عكس اين حالت نيز ممكن است اتفاق بيافتد؛ يعني تكاليف كاري بسياركم نيز ميتواند منجر به كسالت و بيحوصلگي شود كه به نوبة خود استرسزا خواهدبود(بارون 1992 و ميرز 1998).
تحقيقات عواملي را كه درمحيط كارباعث ايجاد استرس ميشوند، مورد بررسي قرار دادهاند. كوپر و ديگران (1998) عنوان كردهاند كه منابع استرس كار را میتوان در شش طبقه قرار داد:
1- عوامل مربوط به خود كار كه شامل محتوي و موقعيت، كيفيت و كميت و عوامل سروصدايي و نور محيط كار ميباشد.
2- عوامل مربوط به نقش كه شامل مواردي چون تعارض نقش، ابهام نقش و مسئوليتپذيري نقش و اساساً تمام جنبههاي محتوي و عملكرد نقش ميباشد. قرار گرفتن در معرض خواستها يا انتظارات متعارض گروههاي مختلف منجر به ايجاد يك موقعيت استرسزا براي فرد ميشود.
3- عوامل ارتباطات در كار كه شامل روابط صوري و رسمي است.
4- رشد شغلي
5- عوامل سازماني
6- تعارض بين كار و خانه(سازمان)
در جامعه اي كه درآمد ناشي از كار است و وجود و هويت انسان به موفقيت در كار بستگي دارد، بيكاري نيز يك منبع عمدة استرس بشمار ميآيد. تحقيقات نتايج منفي بي كاري را نشان دادهاند. كاهش رضايت از زندگي، كاهش عزت نفس، وخامت كلي سلامت رواني و سلامت جسماني و افزايش ميزان مرگ و مير با بيكاري در ارتباط ميباشند.(كيس سيدي 1999).
درگيريهاي مربوط به محيط خانوادگي نيز از عوامل استرسزايي هستند كه فرد را تحت تأثير قرار ميدهند. خانواده مهمترين گروهي است كه فرد در آن عضويت داشته و آن را تجربه ميكند. خانواده زمينه را براي رشد سلامت رواني و فيزيكي مهيا ميكند. عوامل خانوادگي مثل تعارضات خانوادگي، فروپاشي خانواده، مورد سوءاستفاده قرار گرفتن توسط مراقبين، روابط ضعيف، بيماري رواني افراد خانواده، الكليسم، فقدان يكي از والدين، مرگ يكي از والدين يا فرزندان، فقر، جمعيت زياد، زمان صرف شده براي مراقبت از فرزندان، بيكاري والدين، وجود يك فرزند معلول درخانواده، از عوامل استرسزا هستند. به نظرميرسد كه هيچ يك از اين عوامل به تنهايي پيشبينيكننده خوبي براي استرس نباشند، ولي تركيبي از چند عامل براي وجود اين مسائل كافي ميباشد(كاپلان 1996).
زندگي نظامیان آكنده از درگيريها و مشكلات روزمرة فراواني است. بيشتر نظامیان براي حضور در مأموریتها ناچارند خانواده و محل زندگي خود را ترك نموده و به شهرهاي ديگر نقل مكان نماينـد. تـرك فضـاي گرم و عاطفـي خانـواده، دوستـان و محـل زندگـي، كه به زندگي در آن عادت كردهاند و حضور در محيطي كاملاً جديد و ناآشنا باعث تغييرات عمدهاي در شرايط زندگي آنها ميشود. اين تغييرات زماني برجستهتر ميشوند كه توجه داشته باشيم نظامیان ناچارند در محيطي زندگي نمايند كه خواستهاي چندگانة جديدي براي آنها ايجاد ميكند و هر يك مستلزم تلاشهاي زيادي در جهت سازگاري است. هر نوع تغییری در زندگی عادی میتواند منجر به استرس قابل توجهی شود. ورود به سازمانهای نظامی، سازگاری با محیط جدید، فقدان اطلاعات نظامیمناسب، آموزشهای سخت و مداوم، مأموریتهای متعدد، ترک همسر، ترک فرزند، فراگیری تخصصهای مخاطرهآمیز، تحمل فشار – فشار برای انجام تکالیف، فشار برای انجام عمل و دهها مورد دیگر از عوامل استرس زا در سازمانهای نظامیمحسوب میشوند. اما همه این موارد میتواند با یادگیری سبکهای مقابلهای، استرسهای وترده را به حداقل کاهش داد و فرد را در رویارویی با شرایط جدید سازگارتر نماید.
پاسخ به استرس
پاسخ ارگانيسم در برابر استرس پيچيده و چند بعدي است. استرس در ابعاد مختلف بر فرد اثر ميگذارد. واكنش نسبت به استرس را ميتوان بطور كلي در سه مقوله بررسي نمود: پاسخهاي هيجاني، پاسخهاي فيزيولوژيك وپاسخهاي رفتاري.
پاسخهاي هيجاني : هيجان يك مفهوم مبهم است. روانشناسان نظريههاي متفاوتي براي تبيين آن ارائه كردهاند. هيجانات شامل احساسات قوي و تا حدزياديغيرقابل كنترل ميباشند كه همراه با تغييرات فيزيولوژيك ميباشند. زماني كه افراد تحت استرس باشند، بطور هيجاني واكنش نشان ميدهند كه اين واكنشها در حيطهاي از شعف و شادماني(زماني كه واقعة استرسزا بصورت خواستهها و چالشهاي قابل كنترل ارزيابي ميشود) تا هيجانات معمول اضطراب، خشم، يأس و نااميدي و افسردگي قرار ميگيرد. نوسان در سطح استرس روزانه با نوسان خلق در ارتباط است وهرچه استرس افزايش مييابد، خلق به جهت منفي گرايش پيدا ميكند(ويتن و ليويد 1997 و اتكينسون و ديگران 1990). پاسـخ اوليـه به موقعيتـي كه فـرد آن را تهـديـدآمـيز ارزيابـي مينمايد اضطراب است. اضطراب هيجان ناخوشايندي است كه با عباراتي مثل نگراني، بيم، تنش و ترس كه با درجات متفاوت احساس ميشوند، توصيف ميشود. اضطراب طبيعي سازگارانه بوده و فرد را براي مقابله با موقعيت خطرناك برميانگيزد. در حالي كه اضطراب نوروتيك كه متناسب خطر واقعي نيست، توانايي فرد براي مقابله را كاهش ميدهد(لاهي 1992).
پاسخ هيجاني ديگر در برابر استرس و موقعيتهاي استرس زا خشم و پرخاشگري است. بخصوص زماني كه استرس بصورت ناكامي باشد، خشم و پرخاشگري يك پاسخ معمول بشمار ميرود. طبق نظرية ناكامي ـ پرخاشگري هر زمان تلاش فرد براي رسيدن به هدف با شكست روبرو شود، سائق پرخاشگري ايجاد میشود كه فرد را در جهت آسيب رساندن به شي يا فرد عامل ناكامي بر ميانگيزد. استرس همچنين موجب حالاتي چون بي احساسي و افسردگي میشود. يعني گاه انسان در برابر ناكامي و ساير عوامل استرس زا به كناره گيري از ديگران و بياحساسي روي مي آورد. اگر عامل استرس زا ادامه يابد و فرد در مقابله با آن ناتوان باشد، اين بي احساسي به افسردگي مبدل ميشود. هيجانات ديگري چون احساس گناه، شرم، حسادت، رشك و تنفر در اثر استرس ايجاد ميشود(كاپلان 1996).
پاسخهاي فيزيولوژيك : اولين و ابتداييترين پاسخ فيزيولوژيك پاسخ جنگ و گريز است كه توسط والتركانن توصيف شد. سيستم اعصاب خودمختار، تنفس، فشار خون، ضربان قلب و هضم غذا را تنظيم ميكند. پاسخهاي فيزيولوژيك شامل تمام تأثيراتي است كه استرس از طريق اعصاب سمپاتيك و پاراسمپاتيك و همچنين هورمونها و بخصوص هورمونهاي غدد فوق كليوي ايجاد مينمايد كه قبلاً به آنها اشاره كرديد.
پاسخهاي رفتاري: اگرچه افراد درسطوح مختلف به استرس پاسخ ميدهند، رفتار بُعد بسيار مهمي از اين واكنشهاست.
مقابلة مؤثر با استرس در سطح رفتاري ميتواند پاسخهاي هيجاني و فيزيولوژيك زيان بخش را خاتمـه دهد. بيشتـر پاسخـهاي رفتـاري به استـرس شـامل مقابـله است. مقابله به تلاشهايي گفته ميشود كه در جهت غلبه، كاهش يا تحمل خواستهاي بوجود آمده ناشي از استرس صورت ميگيرد (بارون 1992). در بخش مقابله پاسخهاي رفتاري مورد بررسي قرار خواهندگرفت.
عوامل مؤثر در فرآيند استرس
اصولاً افراد در برخورد با وقايع استرس زاي مشابه پاسخهاي غيريكساني از خود نشان ميدهند و در واقع افراد در مقابل پديدههاي استرسزا، تفاوتهاي قابل ملاحظه اي نشان ميدهند. در اينجا توجه به اين نكته ضروري است كه اولاً هر واقعهاي ميتواند بالقوه استرسزا باشد چه اين واقعه مثبت يا منفي باشد و ثانياً هيچ عامل محيطي به تنهايي و بدون توجه به ارزيابي فرد از آن استرسزا نيست و اين ارزيابي فرد از موقعيت است كه تعيين ميكند فرد دچار استرس خواهد شد يا خير. در موقعيتهاي به ظاهر پراستر، تنها تعدادي از افراد استرس را تجربه ميكنند و اين امر نشانگر تفاوتهاي فردي است. عوامل مختلف ميتوانند بر اين مسئله تأثير داشته باشند كه به تعدادي از آنها اشاره ميشود:
آشنايي با عوامل فشارزا: هر چه با وقايع استرسزا آشنايي كمتري داشته باشيم و وقايع كمتر براي ما شناخته شده باشند، احتمال اينكه در مواجه با آنها دچار استرس شويم بيشتر خواهد بود(ويتن و ليويد 1997).
كنترل پذيري: يكي ديگر از عوامل مهم در استرس، ميزان تصور فرد از امكان كنترل بر وقايع است. يعني هر چه فرد موقعيت را قابل كنترلتر درك نمايد، آن را كمتر تهديدكننده ارزيابي خواهد نمود و هرچه وقايع قابل كنترلتر ادراك شود، كمتر استرسزا خواهند بود، وقايع تهديدكننده و وقايعي كه مستلزم فقدان ميباشند، توانايي كنترل ما را از بين ميبرند و اگر بتوانيم آنها را كنترل كنيم تهديدكننده نخواهند بود(كيس سيدي1999 و ويتن و ليويد 1997).
قابليت پيش بيني: عوامل استرسزاي عمده مثل بيماري سخت يا از دست دادن شغل، اگر قابل پيشبيني باشند، سختي كمتري خواهند داشت؛ زيرا اين امر به فرد اجازه ميدهد از قبل براي مقابله با آن مشكل آماده گردد. البته اين امر زماني صادق است كه فرد بتواند در برابر واقعة استرسزا كاري انجام دهد. اگر فرد اين توانايي را نداشته باشد، پيشبيني عامل استرسزا تهديد كننده تر خواهد بود(لاهي 1992).
نزديكي به عامل فشار زا: اگر از حوادث استرسزاي آينده اطلاع داشته باشيم، معمولاً زماني كه آن حادثه نزديكتر باشد، استرس بيشتري به همراه خواهد داشت اگر تهديد در زمان آيندة دور قرارداشته باشد، ميزان استرسزايي آن كمتر خواهد بود. بنابراين هر چه واقعة استرسزا از نظر زماني نزديكتر مي شود ميزان استرس افزايش مييابد. در واقع استرس در دورة انتظار بيشتر از زماني است كه واقعه رخ ميدهد (مي يرز 1998). ضرب المثل فارسي”در بلا بودن به از بيم بلاست”مؤيد اين مسئله است.
خوشبيني- بدبيني : يكي از عوامل تأثيرگذار در ميزان مقاومت در برابر استرس بعد خوشبيني – بدبيني است. خوشبيني يك تمايل كلي در جهت انتظار پيامدهاي خوب است. شواهد نشان داده افراد خوشبين عموماً انتظار پيامدهاي خوب را دارند و بيشتر از افراد بدبين كه انتظار پيامدهاي بد را دارند، در مقابل استرس مقاومت ميكنند. و كمتر از افراد بدبين نشانهها و علائم بيماريهاي جسمي را در طي دورههاي استرسزا گزارش كرده اند (بارون 1992).
حمايت اجتماعي: حمايت اجتماعي به انواع مختلف كمكها و منابعي گفته ميشود كه توسط اعضاء شبكه اجتماعي فرد فراهم ميشود. حمايت اجتماعي شامل حمايتهاي مادي، عاطفي و هيجاني است كه فرد از ديگران دريافت ميكند و بر سلامتي او تأثير قابل ملاحظهاي دارد. حمايت اجتماعي به عنوان يك حفاظ براي افراد داراي استرس بالا تأثير منفي وقايع استرسزا را كاهش داده و تأثير مثبت بر سلامتي دارد. تنها و منزوي بودن با غمگيني، سردي و ضعف همراه است. در حالي كه بودن با دوستان و خانواده، با شادي، گرمي و سلامتي در ارتباط است. فقدان روابط اجتماعي با افزايش احتمال خودكشي همراه است. ولي به خودي خود استرسزا نمي باشد بلكه حمايت اجتماعي زماني اثر دارد كه عوامل استرسزا وجود داشته باشند. براي كسي كه استرس ندارد با استرس كمي تجربه ميكند. فقدان حمايت اجتماعي اهميت زيادي ندارد. در مقابل اگرفرد استرس زيادي داشته باشد، داشتن حمايت اجتماعي تأثير ات منفي استرس را کاهش ميدهد(برانّون و فيست 2000).
سخت رويي: سخترويي يك ويژگي شخصيتي است كه بامسئوليت، چالش و كنترل مشخص ميشود و با مقاومت بيشتر در برابر استرس ارتباط دارد. شخص سخترو، فردي است كه در برابر استرس مقاوم بوده و به نظر ميرسد در سه زمينه با ديگران متفاوت باشد : اول اينكه آنها سطوح بالايي از مسئوليت را نشان ميدهند. يعني كارهاي خود را با تمام وجود انجام داده و تمايل زيادي براي درست انجام دادن كارها دارند. دوم اينكه آنها تمايل دارند تغيير را به عنوان چالش در نظر بگيرند نه به عنوان تهديد يا فشار و بالاخره اين افراد احساس قوي كنترل بر وقايع زندگي و پيامدهاي آن دارند. در مجموع اين ويژگيها به فرد كمك ميكند تا مقاومت بيشتري در برابر استرس نشان دهد(بارون 1992).
اثرات استرس
اصطلاح استرس به موقعيتهاي فشارزايي اشاره دارد كه ميتواند موجب ايجاد اختلال در جنبههاي مختلفي از زندگي شود و اساساً از آنجا كه انسان در معرض موقعيتهاي فشارزا قرار ميگيرد. در نتيجه برخي از اثرات استرس را نيز تجربه ميكند. استرس ميتواند در جهات مختلف بر فرد تأثير بگذارد كه در اينجا به برخي از اين اثرات اشاره ميشود.
اختلال در عملكرد: چنانكه اشاره شد بخشي از پاسخهاي فرد به استرس بصورت برانگيختگي فيزيولوژيك و هيجاني بروز مينمايد. اين برانگيختگي گاهي ميتواند در تلاشهايي كه در جهت مقابله با استرس صورت ميگيرد تداخل ايجاد نمايد. بعنوان مثال شواهدي وجود دارند مبني بر اينكه برانگيختگي هيجاني بالا باعث ايجاد تداخل در توجه، حافظه و يادآوري شده و ميتواند قضاوت و تصميم گيري را نيز مختل نمايد. مسئله اضطراب امتحان نشان ميدهد كه چگونه برانگيختگي هيجاني ميتواند عملكرد را به گونهاي منفي تحت تأثير قرار دهد. اغلب دانشجوياني كه نمرات كم ميگيرند، معتقدند جوابها را ميدانستند. بسياري از آنها درست ميگويند. تحقيقات ارتباط بين اضطراب امتحان و نمرات پائين را نشان دادهاند يعني كساني كه اضطراب بالايي دارند، نمرات پائين ميگيرند. اضطراب امتحان ميتواند به طرق مختلف در عملكرد اثر بگذارد ولي مهمترين نحوة تأثير آن، از طريق تأثير بر توجه در امتحانات است. بسياري از كساني كه اضطراب امتحان دارند، زمان زيادي را صرف نگراني دربارة نحوة عملكرد خود دارند يعني ذهن آنها نگران نحوه امتحان دادن است(ويتن و ليويد 1997).
اگرچه برانگيختگي ميتواند بر تلاشهاي مقابله اي اثر بگذارد، ولي لزوماً چنين نيست. فرضية u برعكس كه توسط يِركز ـ دادسون در 1908 عنوان شده، بيان ميدارد كه در ارتباط با عملكرد يك سطح بهينة برانگيختگي وجود دارد كه در آن سطح فرد بهترين عملكرد را از خود نشان ميدهد. براساس اين فرضيه در ابتدا با افزايش استرس و برانگيختگي، عملكرد افزايش مييابد. پس از آنكه سطح برانگيختگي به سطح مطلوب رسيد، در فراتر از آن برانگيختگي باعث آشفتگي و كاهش عملكرد ميشود. سطح بهينة برانگيختگي با توجه به سطح دشواري تكاليف متفاوت است. بطوري كه براي تكاليف بسيار پيچيده، سطوح كمتر برانگيختگي بهتر است ولي در تكاليف ساده، سطوح بالاي برانگيختگي عملكرد بهتري بدنبال خواهد داشت(كيس سيدي 1999).
در حالي كه اين نوع ارتباط بين سطح برانگيختگي و عملكرد تا حدي در برخي موقعيتها صحيح به نظر ميرسد. ولي شواهد فزاينده نشان ميدهند كه حتي سطوح پائين يا متوسط استرس نيز ميتواند در عملكرد تداخل نمايد.
اين امر داراي دلايلي است: اول اينكه حتي استرس متوسط نيز ميتواند آشفته ساز باشد چون ممكن است فرد بر احساسات ناخوشايند و هيجانات ناشي از استرس تمركز نمايد نه بر تكليف مورد نظر. دوم اينكه مواجهة مكرر و طولاني با سطح متوسط استرس ميتواند تأثيرات زيانباري بر سلامتي داشته باشد كه ميتواند در عملكرد مؤثر تداخل نمايد(بارون 1992). سازمان نظامیاجزاء گوناگونی دارد که سطوح برانگیختگی آنها نیز با هم متفاوت است. این تعاریف به طور واضح به ما میگوید که چرا بچههای تخریب (مهندسان مواد منفجره) و مخابرات (الکترونیک مخابرات وجنگ الکترونیک) از سطوح برانگیختگی بالایی برخوردارند. به طور قطع حسـاسیـت و پیچیدگـی آنقـدر بالاسـت که بـرای موفقیـت در امـور، بنـاچـار بایـد سطوح برانگیختگی را بالا نگهداشت. زیرا افت برانگیختگی ممکن است بر روند صحیح تکالیف آنها صدمه وارد آورد. امّا ایرادی که بر این امر اشاره دارد که این افراد، این سطوح برانگیختگی بالا را به طور ناخودآگاه به دیگر حیطههای شغلی و زندگی خود تعمیم میدهند. که بی شک آموزشهای منظم، مداوم، صحیح و کلاسیک یکی از راهکارهای مقابلهای با تعمیمهای افراطی است. و دومین راهکار، اینکه امروز، در تمامیسازمانهای نظامیدنیا، عملاً این دو قشر (تخریب و مخابرات)و اقشار مشابه را بیشتر از سایر کارکنان مورد حمایتهای سازمانی قرار میدهند.
اختلال در كاركرد شناختي: مفهوم شناخت به سه شيوة متفاوت بكار رفته است: رويدادهاي شناختي، فرايندهاي شناختي و ساختارهاي شناختي. رويدادهاي شناختي به تصاوير ذهني و افكار مشخص و روشني اطلاق ميشود كه در جريان هشياري فرد وارد مي شوند و يا معمولاً به آساني به اقتضاي شرايط در ذهن بازيابي مي شوند. بك آن را افكار خودكار ناميد، يعني پيامهاي پنهاني كه در جملات كوتاه و خودبخود به ذهن فرد وارد مي شوند و آدمي بدون تحقيق و بررسي زياد به آنها اعتقاد پيدا مي كند. اين افكار خودكار بصورت بايد، الزام و اجبار بيان ميشوند، تقريباً مختص فرد بوده و ورود آنها به ذهن به دشواري قابل كنترل است. به نظر ميرسد افراد در مواجه با موقعيتهاي پراسترس به ندرت بتوانند سنجيده و آگاهانه مراقب احساسات، تصاوير ذهني و افكار خويش باشند. به دليل ماهيت عادتي باورها و انتظارات شخصي احتمال ميرود كه چنين فرايندهاي فكري خودكار و ظاهراً غيرارادي شوند(مايكنبام 1376 ).
ماهيت و محتواي چنين رويدادهاي شناختي بر چگونگي احساسات و رفتارهاي فرد تأثير ميگذارد. افراد تحت استرس اشتغال ذهني پيدا كرده و اغلب داراي احساسات و افكار مداخلهگر و خودشكن هستند. اشتغال ذهني فرد با چنين احساسات و افكار احتمالاً سطح عملكرد بهينه را پائين مي آورد و احتمال آسيبپذيري قبلي به اختلال رفتاري و هيجاني را افزايش ميدهد.(همان منبع)
” فرآيندهاي شناختي” دومين جنبه از كاربرد مفهوم شناخت است. اين اصطلاح به روندي اطلاق ميشود كه ما بطور خودكار يا ناخودآگاه، اطلاعات را پردازش ميكنيم. از جمله مكانيزمهاي جستجو و اندوزش، فرآيندهاي استنباطي و بازيابي كه فرآيندهاي مزبور و طرحوارهها و بازنماييهاي ذهني را شكل ميدهند. در روند پردازش اطلاعات ما دادههاي خاصي را ادراك ميكنيم، خاطرات معيني را به خاطر ميآوريم، به تفسير تجربههاي ويژه ميپردازيم و موارد عدم تأئيد را پس ميزنيم. هنگامي كه فرد با جستجوي اطلاعات خاص، اطلاعات شخصياش را تأئيد ميكند، اين باورها (طرحوارهها) بيشتر فعال ميشوند.افراد تحت استرس پاسخهايي را درديگران برميانگيزند كه اعتقادات غلط و اشتباهات خود آنها را تأئيد ميكند.
بالاخره اصطلاح “ساختارهاي شناختي” به اعتقادات، تعهدات فرضيات ضمني و معاني اطلاق ميشود كه فرد برحسب عادت براساس آنها خود و دنيايش را تفسير ميكند. ساختارهاي شناختي طرحوارههايي هستند كه ترديدناپذير بوده يا در سطح ناهشيار عمل ميكنند و تا حدود زيادي مستقل از تجربه هستند و احتمالاً به شكل مرتبه اي ترتيب مييابند. طرحوارهها سازمانهاي شناختي تجاربي هستند كه بر نحوة پردازش اطلاعات و سازماندهي رفتار تأثير ميگذارند. حيطه چنين طرحوارههايي ميتواند به اطلاعاتي دربارة خود فرد گسترش يابند، بر نوع محركهاي مورد توجه تأثير بگذارند، نحوه سازماندهي اطلاعات را تعيين كنند، اهميت آنها را مشخص سازند و بر آنچه بعداً اتفاق ميافتد تأثير بگذارند. رويدادهاي پراسترس زندگي اين قبيل طرحوارهها را فعال ميكنند. بك اين طرحواره را زمينههاي حساس خاص يا آسيب پذيري هيجاني ويژهاي ميداند كه اشتياق فرد را به واكنش افراطي باعث ميشود.(همان منبع).
استرس شديد فرد را گيج و آشفته ميكند. در اين حالت فرد از نظر هيجاني احساس بهتزدگي ميكند و به وقايع با بياعتنايي و بيعلاقه پاسخ ميدهد. اغلب به فضا خيره شده و در تمركز افكار خود با دشواري روبرو ميشود. رفتار آنها اغلب كيفيت خودكار، خشك و كليشهاي دارد. اين حالتها در موارد استرس بسيار شديد مثل آتشسوزي و طوفان ايجاد ميشود(بارون 1992 و مييرز 1998).
مشكلات و اختلالات روانشناختي: مطالعات نشان داده كه استرس منجر به عملكرد آموزشی ضعيف، بيخوابي، كابوسهاي شبانه، مشكلات جنسي، سوء مصرف الكل، سوء مصـرف دارو و نارضايتـي مـيشود. بعلاوه استرس در شروع اختلالات روانشناختـي مثل افسردگـي، اسكيزوفرنيا، اختلالات اضطرابي و اختلالات خوردن نقش عمدهاي ايفا ميكند(لاهي 1992 ).
بيماريهاي فيزيكي و روان تني: عوامل مختلفي منجر به بيماري ميشوند و استرس يكي از اين عوامل است. استرس با بيماريهاي مختلفي چون سردردها، بيماريهاي عفوني، بيماريهاي قلبي عروقي، انواع ديابت، تولد زودرس، آسم و … رابطه دارد. بعلاوه استرس با خلق منفي و اختلالات خلقي چون افسردگي و اختلالات اضطرابي نيز در ارتباط است. استرس در بيماريهاي روانتني مثل فشارخون بالا، زخم معده، اختلالات پوستي مثل اگزما و كهير و ميگرن نيز نقش دارد. اگرچه براي بيماريهاي روان تني نوعي آمادگي جسمي وجود دارد ولي بيشتر اوقات عوامل روانشناختي در اين بيماريها نقش دارند(برّانون و فيست 2000 ).
از پا درآمدن: از پا درآمدن شامل فرسودگي فيزيكي، هيجاني و ذهني است كه به استرس قابل استناد ميباشد. فرسودگي فيزكي شامل خستگي مزمن، ضعف و انرژي كم است. فرسودگي ذهني در نگرشهاي بسيار منفي نسبت به خود، كار خود و بطور كلي نسبت به كار نمايان است. فرسودگي هيجاني شامل احساس بيچارگي و نااميدي است. از پا درآمدن، آشفتگي عاطفي است كه توسط استرس مزمن، سنگين و تدريجي ايجاد ميشود (نيومن و ديگران 1990 ).
تأثيرات تأخيري : پيامدهاي استرس لزوماً بلافاصله و مستقيماً بروز نميكنند. ممكن است بين وقوع استرس و بروز اثرات آن فاصله اي ايجاد شود. اختلال استرس پس از سانحه شامل رفتار مختلي است كه مدتي پس از حوادث استرسزاي عمده ايجاد ميشود(برانون و فيست 2000 ). که به تفضیل در مورد آن بحث میشود.
مقابله و سبکهای مقابله ای با استرس
استرس يك واقعيت زندگي است. از آنجا كه استرس از عوامل و شرايط متعددي ناشي ميشود و از طرف ديگر شرايط و عوامل استرسزا عموماً ناخوشايند ميباشند، بنابراين افراد برانگيخته ميشوند تا براي رفع حالت ناخوشايند دست به كاري بزنند. احتمالاً برطرف نمودن كامل استرس امكانپذير نيست، ولي در جهت به حداقل رساندن عوارض آن مي توان از روشهايي استفاده نمود كه از آنها تحت عنوان روشهاي مقابله با استرس ياد ميشود. تعاريف متعددي براي مقابله مطرح شده است و همگي به اين نكته اشاره دارند كه مقابله قسمتي از تعامل فرد با محيط است و زماني رخ ميدهدكه فرد يك موقعيت را فشارزا و خطرناك ارزيابي نمايد.
پيرلين و اسكولر (1978) مقابله را با عنوان هر پاسخي به استرسهاي موقعيتي كه براي جلوگيري، اجتناب يا كنترل آشفتگي عاطفي صورت ميگيرد تعريف كردهاند.
منظور از مقابله كوششهاي رفتاري و شناختي فرد براي چيره شدن، تحمل كردن، كاستن و به حداقل رساندن نيازها يا تقاضاهاي محيطي يا دروني است كه بر وي وارد ميآيند و ماوراي منابع وي هستند. مقابله داراي دو كنش اصلي است: تغيير روابط معمول بين فرد ـ محيط (مقابله وسيله اي يا مسئله مدارانه) و كنترل هيجانهاي استرسزا (تنظيم هيجاني). مقابله مسئله مدارانه به كوششهاي فرد در پرداختن به منبع استرس اطلاق ميگردد، چه بوسيله تغيير رفتارهايي كه باعث ابقاء مشكل ميگردند و چه از طريق تغيير شرايط محيطي استرسزا. منظور از تنظيم هيجاني، كوششهاي مقابله اي است كه هدفشان كاهش هيجانهاي نارحت كننده و ايجاد يك وضعيت دروني رضايت بخش براي پردازش اعمال و اطلاعات است (لازاروس و فولكمن 1984).
در تعريفي ديگر فولكمن و لازاروس (1986) مقابله را تغييرات مداوم فرد در زمينة تلاشهاي رفتاري و شناختي در جهت نظم بخشيدن به خواستهاي دروني و بيروني كه بيش از سطح تحمل منابع فرد ارزيابي شده اند، دانسته اند.
محققان روشهاي مختلفي ازمقابله را مطرح نمودهاند و طبقهبنديهاي مختلفي نيز مطرح نمودهاند. براي درك بهتر مطلب سعي مي شود چهارچوب مشخصي از روشهاي مقابله آورده شود. در ابتدا اشارهاي گذرا به روشهاي متعدد مقابله كرده و در ادامه سعي ميكنيم آنها را در يك طبقهبندي قرار دهيم.
افراد در مقابله با موقعيتهاي استرس زا، واكنشهاي مختلفي از خود نشان ميدهند كه اين واكنشها ممكن است در كنترل استرس موفق يا ناموفق باشند. يكي از اين پاسخها تسليم شدن است. عده اي در مقابله با استرس به راحتي تسليم شده و هيچ فعاليتي در جهت اجتناب يا روبرو شدن با عامل استرس زا از خود نشان نميدهند (تسلیم در برابر استرس). درماندگي آموخته شده شامل رفتار منفعلانهاي است كه در اثر مواجه مداوم با وقايع آزارنده ايجاد ميشود. عدهاي ديگر در مواجه با استرس و عوامل ناكام كننده دست به پرخاشگري و حمله به ديگران ميزنند. پاسخ ديگر در مواجهه با عوامل فشارزاي زندگي افراط كاري است. عدهاي به هنگام مواجه با استرس، دست به رفتارهاي مصرفي شديد ميزنند. الگوهاي نامعقول خوردن، نوشيدن، سيگار كشيدن، استفاده از داروها، ولخرجي و خريدهاي عجيب و غريب و غيره از اين دست ميباشند. مقصر دانستن خود و سرزنش كردن خود رفتار ديگري است كه به هنگام مواجه با ناكامي و شكست در برابر خواستهاي محيطي و دروني از فرد سرميزند. اليس اين نوع رفتارها را تفكر فاجعه آميز ناميده است. به عقيدة بك افراد در مواجه با ناكاميها آنها را به ناتواني شخصي خود نسبت داده و بر بازخوردهاي منفي ديگران تمركز نموده و بازخوردهاي مثبت را ناديده ميگيرند و نسبت به آينده بدبين هستند. بنابراين به هنگام ناكامي خود را مقصر ميدانند(گيردانو 1986).
يكي ديگر از روشهاي مورد استفاده در مقابله با استرس و موقعيتهاي استرسزا استفاده ازمكانيسمهاي دفاعي است. مكانيسمهاي دفاعي كه نخستين بار توسط فرويد مطرح شد، شامل واكنشهايي هستند كه تاحد زيادي در سطح ناخودآگاه عمل نموده و از فرد در برابر هيجانات ناخوشايندي چون اضطراب و احساس گناه حمايت ميكنند. افراد كم وبيش در مواجهه با استرس از مكانيسمهاي دفاعي استفاده ميكنند. ازجمله مكانيسمهاي دفاعي معمول سركوبي (خارج كردن تكانهها و خاطرات ناخوشايند از سطح هوشياري)، دليلتراشي (يافتن دلايل مختلف براي ناكاميهاي خود)، واكنش سازي (تكيه بر انگيزههاي متضاد با انگيزة اصلي)، فرافكني (نسبت دادن افكار و تمايلات نامناسب به ديگران)، توجيه عقلي (اجتناب از موقعيت استرسزا با استفاده از دلايل انتزاعي و عقلي)، انكار (رد واقعيتهاي ناخوشايند) و جابجايي (ارضاء انگيزههاي خود از طرق ديگر ) ميباشند اگرچه استفاده از مكانيسمهاي دفاعي تا حدي براي فرد مفيد است اما افراط در كاربرد آنها باعث دور شدن فرد از واقعيتها ميشود و در واقع اين مكانيسمها مشكل فرد را حل نميكنند بلكه توجه فرد را به طرق مختلف از آن مسئله منحرف ميكنند (اتكينسون و ديگران 1990). روشهاي مقابـلهاي فوق بنوعـي شامـل اجتناب از موقعيت و روي آوردن به كارهـاي ديگـر بـوده و داراي ارزش محدود ميباشند و در بلندمدت نمي توانند روشهاي مناسبي باشند. روشهاي مقابله اي ديگر وجود دارند كه در بلند مدت داراي پيامدهاي سازگاري بهتري ميباشند. در زير به برخي از اين روشها اشاره ميشود.
تفكر منطقي اليس يكي از روشهاي مقابله اي است كه در آن سعي ميشود واكنشهاي هيجاني نسبت به استرس از طريق تغيير ارزيابي وقايع استرسزا اصلاح شود. درمان منطقي ـ هيجاني رويكردي است كه در آن بر تغيير تفكرات غيرمنطقي بيمار براي كاهش رفتار و هيجانات ناسازگار تأكيد ميشود. روش ديگر براي مقابله با استرس استفاده از روشهاي حل مسئله منظم است. در اين روش به هنگام مواجهه با استرس و موقعيت مشکلساز، ابتدا سعي مي شود مسئله كاملاً مشخص شود. سپس شقوق مختلف اعمالي را كه فرد میتواند در مقابل آن انجام دهد در نظر گرفته ميشود و پس از ارزيابي آنها، بهترين روش براي حل مشكل مورد استفاده قرار ميگيرد. روش ديگر به هنگام مواجه با موقعيتهاي استرسزا جستجوي كمك از ديگران میباشد. در اين روش سعي مي شود از دوستان، خانواده، همكاران و همسايگان در جهت حل مسئله راهنمايي و كمك خواسته شود. روش ديگر براي مقابله با استرس، بخصوص زماني كه مشكل كمبود زمان مطرح است، استفاده مؤثر از زمان ميباشد. در اين روش از تكنيكهاي خاص مديريت زمان استفاده ميشود. در اين روش ابتدا نحوة گذران فعلي زمان مشخص ميشود. سپس فرد اهداف خود را مشخص میكند و سعي ميشود براساس اهداف، براي زمان برنامهريزي شود بطوري كه فرد بتواند بطور مؤثرتري از وقت خود در جهت نيل به اهداف خود استفاده نمايد. بهبود خودكنترلي، تخليه هيجانات سركوب شده و سرگرم كردن خود نيز از روشهايي است كه براي مقابله با استرس مورد استفاده قرار ميگيرند(ويتن و ليويد 1997 ).
دستة ديگر از روشهاي مقابله با استرس شامل آموزش آرميدگي، استفاده از هيپوتيزم و پسخوراند زيستي ميباشد. در آموزش آرميدگي سعي میشود فرد به آرامش فيزيكي و رواني دست پيدا كند. در اين روش ابتدا تنش عضلاني از بين رفته و فرد به آرامش جسمي ميرسد و به همراه آن تلقيناتـي در جهـت آرامـش روانـي به فـرد ارائه مـيشود. ازآنجا كه حالت تنش و اضطراب در تضاد با آرامش ميباشند، بنابراين باايجاد حالت آرامش در فرد، اضطراب و تنش كاهش مييابد و فرد ياد ميگيرد در مواجه با موارد استرس زا خود را به آرامش جسمي و به دنبال آن به آرامش رواني برساند. در روش پسخوراند زيستي، پاسخهاي بيولوژيك بدن چون ضربان قلب، فشار خون و درجة حرارت بدن توسط دستگاههاي الكترونيكي اندازهگيري شده و به فرد ارائه ميشود. پس از آن سعي مي شود با روشهاي آموزش آرميدگي، فرد به حالت آرامش برسد و در اين حالت نيز شاخصهاي بيولوژيك به فرد بازخورد داده ميشود و فرد ميآموزد كه چگونه بطور ارادي شاخصهاي بيولوژيك را كه در اثر استرس تغيير مييابند، كنترل نمايد( برانّون وفيست 2000).
روشهاي متعدد براي مقابله را مي توان در سه سبك كلي جاي داد. اين سبكها شامل سبك مقابلة متمركز بر مسئله (مسئله مدار )، سبك مقابلة متمركز بر هيجان (هيجان مدار ) و سبك مقابلة اجتنابي ميباشد.
مقابلة متمركز بر مسئله عبارت است از اقدامات هدف دار مسئله مدار جهت حل مسئله، سازمانبندي مجدد ذهني از مسائل و كوشش براي تغيير با تأكيد بر مسئله و برنامه ريزي و حل مسئله. در اين روش بعضي از رفتارهاي حل مسئله براي برطرف كردن عامل فشار بكار گرفته ميشود. مثلاً اگر شخصي فشار كاري را به علت وجود اشخاص ديگر تجربه ميكند، ممكن است فشار را از طريق انتقال به گروه ديگر يا توافق براي انتقال شخص ديگر يا طراحي راهبردهايي براي تغيير رفتار ديگران كاهش دهد.
در مقابله متمركز برهيجان واكنشهاي عاطفي بصورت خودمدارانه، و با هدف كاهش استرس صورت ميگيرند. دراين روش روي كنترل نشانههاي فشار تمركز ميشود. مثلاً اگر شخصي به علت وجود اشخاص ديگر در محل كار خود احساس فشار ميكند و تغيير محل كار او يا ديگران امكانپذير نباشد شخص بعد از هر برخورد زماني را براي آرام شدن در نظر ميگيرد و دربارة جنبههاي مثبت كار فكر ميكند.
و بالاخره سبك اجتنابي شامل فعاليتها و تغييرات شناختي است كه به منظور اجتناب از موقعيـت استـرس زا انجام مـيشود. مقابلة اجتنابـي راهبردهايـي مثل جستجوي حمايت اجتماعي يا پرداختن به فعاليتهاي ديگر مثل سرگرم كردن خود بايك تكليف يا استفاده ازدارو و الكل را شامل مي شود(لازاروس و فولكمن 1985).
نقش معنا و معنادهي در استرس و مقابله با آن
نكتة بسيار مهمي كه در تحقيقات اخير مورد توجه قرار گرفته است، نقش معنا و معنادهي در استرس و مقابله با آن ميباشد. معنا در دو بخش مورد بحث قرار ميگيرد: معناي كلي و معناي موقعيتي. معناي كلي شامل عقايد فرد دربارة جهان، فرد و خود در جهان و اهداف فرد ميباشد. معناي كلي بر ادراك فرد از گذشته، حال و انتظارات آنها از آينده تأثير ميگذارد. معناي موقعيتي به تعامل بين عقايد و اهداف كلي فرد با شرايط خاص شخص- محيط اشاره دارد. از ديدگاه نظرية تعاملي استرس و مقابله، معناي موقعيتي شامل ارزيابي تعامل بين شخص و محيط است كه به نوبةخود برنحوة مقابلة فردبا خواستهاي آن وتبادلات و پيامدهاي آن اثر ميگذارد. فرآيند استرس و مقابله تحت تأثير تعامل بين معناي كلي يعني عقايد و اهداف فرد ومعناي موقعيتي يعني تعامل بين شخص و محيط قرار ميگيرد.
اگر معناي موقعيتي با معناي كلي سازگار نباشد فرد براي مقابله با استرس سعي ميكند از طريق معنادهي مجدد كه با ايجاد تغييراتي در معناي كلي و موقعيتي همراه است آنها را با هم سازگار نمايد و به اين طريق به راه حل مناسبي براي مقابله دست پيدا كند(پارك و فولكمن 1997 ).
خلاصه مبحث
تعاريفي از استرس و سبكهاي مقابله اي
1- استرس؛ Stress : حالتي كه در آن ارگانيزم در اثر وجود عوامل يا شرايطي كه مكانيزمهاي حياتي او را مورد تهديد خود قرار ميدهند دچار عدم تعادل ميشود.(فرهنگ روانشناسي هوشيار رزم آر)
در تعريف ديگر استرس را اصطلاحي میدانند كه براي توصيف و موقعيت شيئي يا شخصي فشارزا است، و احساسات و پاسخهاي فيزيكي را در افراد بر مي انگيزند كه موجب پيامدهاي شناختي و رفتاري است(كيس و سيدي 1999).
از طرف ديگر اعتقاد بر اينست كه استرس يك محرك خارجي صرف و يا يك پاسخ ارگانيسم نيست، بلكه رابطه خود – محيط است و نحوه ارزيابي فرد از محركهاي خارجي، پاسخ و رابطه بين آنها در تجربه استرس اهميت دارد. بر اين اساس استرس رابطه خاصي بين فرد و محيط است كه توسط فرد بصورت طاقت فرسا و يا فراتر از منابع فرد ارزيابي شده است و ممكن است سلامت فرد را به خطر اندازد(لازاروس و فولكمن).
2- سبكهاي مقابله: عبارتست از تغييرات مداوم فرد در زمينه تلاش رفتاري و شناختي در جهت نظم بخشيدن به خواستهاي دروني و بيروني كه بيش از سطح تحمل منابع فرد ارزيابي شده اند. (فولكمن و لازاروس 1986)
به بيان ديگر منظور از مقابله، كوششهاي رفتاري و شناختي فرد براي چيره شدن، تحمل كردن، كاستن و به حداقل رساندن نيازها يا تقاضاهاي محيطي يا دروني است كه بر وي وارد ميآيند و ماوراي منابع فرد هستند. نظريه پردازان استرس را در چهار گروه طبقهبندي كردهاند كه عبارتند از : ناكامي، تعارض، تغيير و فشار.
اما بسياري از عوامل استرسزا وجود دارد كه احتمالاً منجر به پاسخهاي استرس در فرد ميشود و افراد عموماً در مواجه با آنها دچار استرس ميشوند، بخصوص اگر اين عامل بسيار شديد و طاقت فرسـا باشند احتمال ايجاد استرس در افراد افزايش مـييابد. عواملي را كه بطور كلـي در انسان موجب استرس ميشود تحت عنوان فجايع، تغييرات عمده زندگي و مشكلات روزمره مورد بررسي قرار ميگيرد.
فجايع (وقايع آسيب زا)
بارزترين منبع استرس وقايع آسيبزا ميباشد. وقايع آسيبزا موقعيتهايي هستند كه خارج از حيطه عادي تجارب فرد ميباشند اين وقايع، فجايع نيز ناميده ميشوند، وقايع غيرقابل پيشبيني هستند كه در مقياس بزرگ اتفاق مي افتند و جنگ يكي از آنهاست. اين وقايع استرس شديد بر فرد تحميل ميكند و منجر به پاسخهاي استرسي شديدي ميشوند كه نيازمند تلاشهاي مقابله اي وسيع و طولاني ميباشند(مي يرز 1998 و اتكينسون 1990) در حاليكه پاسخهاي آني به وقايع آسيبزا با توجه به ماهيت و شدت واقعه و ميزان غير منتظره بودن آن متفاوت است ولي بطور كلي يك الگوي رفتاري كلي با عنوان سندرم فاجعه ايجاد ميكند. بدين صورت كه در ابتدا قرباني حيرت زده و گيج شده و از آسيب و خطر وارده آگاهي ندارد و دچار يك حالت گم گشتگي ميشود.
در مرحله بعدي فرد منفعل بنظر میرسد و در مرحله سوم فرد بيمناك شده و دچار مشكل تمركز ميشود و ممكن است بارها و بارها داستان حادثه را تكرار نمايد. يكي از انواع استرس، استرس ناشي از فشار ميباشد. همه ما احتمالاً در شرايطي خاص تحت فشار قرار گرفتهايم.فشار شامل انتظارات و خواستهايي در جهت رفتار به شيوهاي خاص ميباشد، فشار به دو طبقه تقسيم میشود:
الف : فشار براي انجام ب : فشار براي پيروي
فشار براي انجام از ما انتظار ميرود كه يكسري تكاليف را به صورت دقيق و كامل انجام دهيم. فشار نوع دوم(فشار براي پيروي ) شامل انتظاراتي است كه مستلزم پيروي و اطاعت از ديگران است. (وتين و ليويد1977) فشار براي انجام و فشار براي پيروي از عمدهترين فشارهائي است كه در سازمان نظامي قابل ذكر ميباشد. يكي از عمده راههاي مقابله با دو فشار فوق – باور نظاميگري و ديگري برنامهريزي مدون (نظم دهي به رفتار) در سازمان نظامي است.
عوامل استرس زا
در تعريف استرس اشاره شده، عاملي كه باعث بر هم زدن تعادل فرد شود عامل استرسزا ناميده ميشود كه اين عامل ميتواند در محيط رخ داده و خواستهاي براي فرد مطرح كند كه نيازمند سازگاري مجدد باشد و از طرفي براي خود اهداف و خواستههايي را مطرح كند كه باعث ايجاد استرس ميشود.
در يك رويكرد تعاملي اشاره مي شود كه استرس شامل تعامل از عوامل محيطي و دروني ميباشد كه در اين تعامل فرد نقش فعالي ايفا ميكند. اگر فرد محركهاي محيطي و رابطه بين خود و محيط را تهديدآميز، طاقت فرسا و فراتر از منابع خود ارزيابي نمايد، موجب به خطر افتادن سلامت رواني و فيزيكي فرد ميشود كه در اين صورت استرس را تجربه مينمايد. بنابراين، بر اين اساس، معنايي كاملاً شخصي و فردي پيدا ميكند. چرا كه يك محرك و موقعيت ممكن است، توسط فردي كاملاً خطرناك ارزيابي شود ولي همان موقعيت توسط فرد ديگر عادي تلقي گردد، در اين صورت پاسخ افراد نسبت به محرك مشابه، متفاوت خواهدبود. فرد اول دچار استرس شده و پيامدهاي خاص آنرا نشان خواهد داد ولي فرد دوم براحتي مسأله را پشت سر خواهد گذاشت. بنابراين عوامل شناختي و ارزيابي فرد از واقعه كه توسط لازاروس و فولكمن مطرح شده نقش عمده اي را در تعيين عوامل استرسزا ايفا میكند، اما بسياري از عوامل تجربه يك واقعه آسيب زا كه فراتر از حد تحمّل فرد است میتواند تأثيرات طولاني و شديدي بر فرد داشته باشد برخي افرادي كه وقايع آسيب زا مانند جنگ را تجربه مينمايند، سندرم استرس پس از سانحه PTSD را از خود نشان ميدهند.
مهمترين نشانههاي اين اختلال شامل:
الف : احساس بي حسي نسبت به دنيا همراه با فقدان علاقه به فعاليتهاي قبلي
ب : تكرار مكرر حادثه آسيب زا در فكر يا رؤيا
ج : اضطراب خود را در آشفتگي خواب، مشكلات تمركز و هشياري بيش از حد نشان مي دهد.
برخي افراد بدليل زنده ماندن خود و مرگ ديگران احساس گناه مي كنند. از يادآوري دوستان از دست رفته خود به شدت متأثر و بعضاً وحشت زده ميشوند، اختلال PTSD ممكن است بلافاصله پس از آسيب يا بعد از دورههاي چند هفتهاي، چند ماهي و يا چند سالي استرس خفيف ايجاد كند( اتكينسون و ديگران).
اختلال ديگري كه در اثر استرس شديد ايجاد ميشود با عنوان اختلالات سازگاري(انطباقي) شناخته ميشود. اين اختلال زماني ايجاد ميشود كه شدت استرس فراتر از توانايي فرد در جهت مقابله مؤثر با آن باشد و از نشانههاي آن ميتوان به بيقراري، آشفتگي خواب، از دست دادن اشتها، شكايتهاي جسمي و بياحساسي، اضطراب و يا افسردگي اشاره نمود.(كان 1998)
مطالعه بحث PTSD در سازمان نظامي ما از آن جهت اهميت دارد كه قشر عظيم نيروهاي نظامي ما در طول هشت سال دفاع مقدس و همچنين پس از آن، درگيريهاي جنگ و استرسهاي شديد جنگي را تجربه كردهاند كه نه تنها خود بلكه خانوادههاي آنان نيز بيتأثير از مشكلات مربوط نميباشند و هم اكنون وقت آن رسيده كه با حمايتهاي مداخلهاي بيشتر آنها را حمايت كنيم و از آنان دلجويي نماييم. به اعتقاد نگارندگان، اين مسئله را ميتوان شهادت رواني ناميد و افراد آن را شهداي رواني نامگذاري كرد.
تغييرات عمده زندگي و مشكلات روزمره از ديگر عوامل استرسزا مي باشند كه تقريباً همه ما با آن دست به گريبانيم، امّا هيچيك از اين دو شدت استرس وقايع را ندارند. اما هر تغييري در زندگي نيازمند سازگاري با شرايط جديد باشد، ميتواند استرسزا باشد. اين تعريف تغييرات مثبت و منفي هر دو را در بر ميگيرد. اين وقايع ميتواند باعث تغيير و بهم خوردن جريان عادي زندگي شوند مانند دوري از منزل، دوري همسر، غيبت پدر، آسيب فرد، مرگ يك دوست، مشكلات جنسي، تغيير در فعاليتهاي مذهبي و اجتماعي جزء اين دسته از عوامل ميباشند (بارون 1992 و مي يرز 1998) مهمتر آنكه مشكلات تغييرات زندگي ميتواند موجب برگشت اختلالات PTSD گردد.
تمامي مشكلات فوق از مصاديق بارز دنياي نظامیگري است، اگرچه ممكن است افراد گوناگون از شدت و ضعف آن بطور يكسان برخوردار نباشند ولي اينها واقعيات موجود سازمان نظامي هر كشور است و بدون آن هيچ سازمان نظامي قابل شكلگيري نيست. بنابراين فراگيري راههاي كنار آمدن با مشكلات و همچنين سبكهاي مقابلهاي در نيروهاي نظامي از اهميت بسزايي برخوردار است كه در پي خواهد آمد.
عوامل مؤثر در فرايند استرس زا
اصولاً افراد در برخورد با وقايع استرس زاي مشابه پاسخهاي غيريكساني ازخود نشان ميدهند و در واقع افراد در مقابل پديدههاي استرسزا، تفاوتهاي شناختي و رفتاري قابل ملاحظهاي از خود نشان ميدهند. ما در اينجا بطور اختصار و گذرا با ذكر نام از آن ميگذريم.
1- آشنايي: ليويد و وتين معتقدند هر چه با وقايع استرسزا آشنايي كمتري داشته باشيم و وقايع كمتر براي ما شناخته شده باشند، احتمال اينكه در مواجهه با آنها دچار استرس شويم بيشتر خواهد بود. بنابراين ارائه آگاهي از آسيبهاي احتمالي و قطعي سازمان نظامي و توجيه حساسيت آن به نيروها امري ضروري است.
زيرا آگاهي و شناخت از حساسيتهاي شغلي موجب كاهش استرس را به همراه دارد. كنترل پذيري و قابليت پيشبيني دو اصل ديگر از عوامل استرس ميباشد كه لاهي(1992) و كيس(1999) آنرا عنوان ميكنند. آنها معتقدند هرگاه عملكرد قابل پيشبيني و قابل كنترلپذيري باشد استرس وارده كمتر است و در غير اينصورت استرس افزايش مي يابد با اجراي آزمونهاي متعدد و بكارگيري نيروها براساس نتايج آزمون و آموزش آنها در جهت ضرايب هوشي و خلاقيتشان ميتواند كنترلپذيري و قابليت پيشبيني را در آنها افزايش دهد.
امروزه سازمانهاي نظامي از حمايتهاي اجتماعي غني برخوردارند و عامه مردم در جهت تأمين امنيت با خوشبيني و اطمينان خاطر به آن مينگرند. برانون و فيست حمايت اجتماعي و خوشبيني را دو اصل مهم كاهش استرس محسوب ميكنند.
نمونههايي از سبكهاي مقابله اي
نقش معنا و معنادهي در استرس و مقابله با آن
نكته بسيار مهمي كه در تحقيقات اخير مورد توجه قرار گرفته است نقش معنا و معنادهي در استرس و مقابله با آن ميباشد. اينكه نگرشها و باور ما به نظام مقدس خدمت چه باشد. بازسازي نگرش و باور به مثبت انديشي پايه و اساس مقابله با تمام اضطراب و استرسهاي نظامي است. سبك مقابلهاي معنادهي نه تنها در زمان صلح بلكه در دوران جنگ تحميلي ايران نقش بسزايي در كاهش استرس داشته است.
اسناد يا نسبت دادن :
اسناد يا نسبت دادن را مي توان يكي از روشهاي مقابله با استرس فرض كرد با يك نگاه اجمالي به گروه مهندسي 45 خواهيم ديد كه نامگذاري گروه، گردان و گروهانهاي موجود دقيقاً بر پايه مباني روانشناسي، نامگذاري شده اند.
فعاليتهاي عقيدتي
فعاليتهاي عقيدتي مانند اجراي مراسمات ويژه مذهبي، مداحي، دعاها و با توجه به حفظ موسيقي مربوطه يكي از عوامل كاهش استرسهاي نظامیگري شناخته شده است زيرا كنترل هيجانات- كاهش يا افزايش هيجانات به مقدار فراوان به تهيج بر انگيختگيهاي مذهبي وابسته است.
افزايش سطح سازگاري در برابر سطوح استرسهاي بالا
همه ردههاي سازمان نظامي از استرس مساوي برخوردار نيست بلكه ردهها بر حسب عملكرد متفاوت خود، داراي سطح استرس خاص هستند كه نيروها بايد به آن آگاهي داشته باشند مثلاً همه ما بايد بدانيم در سيستم نيروهاي تحت امر، يكي از بالاترين سطح استرس از آن مهندسان مواد منفجره(تخريب) ميباشد و اين امر بخاطر حساسيت آنها در اجراي مأموريتهاي نظامي است، اگر سطح استرس در مهندسان مواد منفجره به اندازه مركز مشاوره باشد آيا ميدانيد آنها در انجام يك مأموريت چندصد كشته بر جاي ميگذارند؟ بنابراين در هر يك از دورههاي خدمتي، سطوح استرس به ميزان حساسيت عملكرد متفاوت خواهد بود. اگر نيروها بر حسب وظايف محوله سطوح استرس خود را بشناسند موفقيّت آنها افزايـش خواهـد يافت و از استرس اضافـي بدور خواهـند ماند. تحقيقات اخير بر اندكي استرس براي هر شرايطي صحه میگذارد اما رابطه استرس با عملكرد نبايد رابطه معكوس باشد.
سبكهاي مقابله ارزشي و تقديرگرائي
ارزشهاي مذهبي و اعتقاد به قضا و قدر(تقديرگرائي) را ميتوان دو سبك مقابلهاي با استرس درنظر گرفت، اعتقاد به قضا و قدر و ارزشهاي مذهبي در تمام مذاهب يك عامل بازدارنده و كاهشدهنده استرس به شمار میرفته است، اين اعتقاد كه خدمت ما به نظام مقدس داراي بار ارزشي است ميتواند به مقدار زياد، استرس ما را كاهش دهد. همه ما آگاهانه و ناآگاهانه از بدو تولد تاكنون الگوهاي رفتاري خاصي داشتهايم و پيروي از آن را، جهت ادامه بقاء لازم و ضروري دانستيم. الگوهاي رفتاري ناآگاهانه مانند همانندسازي و الگوهاي رفتاري آگاهانه مانند تقليد و وراثت شخصيت ما را شكل داده است. چه بسا اينكه همين الگوهاي رفتاري است كه ما را با گذشتگان بسيار دور ما پيوند ميدهد و ما را در جهت بهتر زيستن رهنمون ميكند.