ساختار شخصیت از دیدگاه فروید
- نهاد- من- فرامن
- غریزه از دیدگاه فروید
- مراحل رشد شخصیت از دیدگاه فروید
- نقش غرایز در تبیین رشد شخصیت از دیدگاه فروید
ساختار شخصیّت از دیدگاه فروید
به اعتقاد فرويد ساختار شخصیّتِ انسان از سه نظام عمده یعنی نهاد، من و فرامن تشکیل شده است. گرچه هر یک از این نظامهای سه گانهی شخصیّت دارای کنشها، اثرات و ترکیبات ویژهای هستند، معذلک بر یکدیگر اثرات متقابلی دارند. از این رو مطالعهی تأثیرات آنها به طور جداگانه و در رابطه با شخصیت و رفتار انسان، دشوار به نظر میرسد. به اعتقاد «فرویدیسم»، رفتار انسان تقریباً به طور پایا حاصل تعامل[1] نظامهای سه گانه است و بندرت میتوان گفت که یکی از آنها بر دو نظام دیگر به طور یکجانبه اثر میگذارد و یا نیروی بیشتری پیدا میکند.
الف- نهاد
نهاد نظام اساسی شخصیّت انسان را تشکیل میدهد. نهاد همانند قالبی است که «من» و «فرامن» در آن شکل میپذیرند.نهاد شامل هر فرایند روانشناختی است که به طور ارثی و به هنگام تولّد، انسان با خود دارد و غرایز[2] از این مقولهاند. نهاد خود منبع انرژی روانی است و نیروی مورد نیاز عملکرد دو نظام دیگر را نیز تامین میکند. فروید از نهاد به عنوان یک واقعیّت روانی حقیقی[3] نام میبرد، زیرا آن را نمایانگر دنیای درونی تجارب ذهنی میداند که از واقعیّت برونی آگاهی ندارد.
نهاد توان تحمّل افزایش انرژی، ناشی از حالات ناخوشایند تنش را ندارد. از این جهت زمانی که سطح تنش ارگانیسم، به جهت انگیزش برونی و یا تحریکات درونی، افزایش مییابد، کنشهای نهاد بلافاصله در جهت تخلیهی تنش وارد عمل میگردد و ارگانیسم که به وسیلهی نهاد تحقّق مییابد، به اصل لذّت تعبیر میشود.
نهاد، در جهت تحقّق اهداف خود که عبارت از اجتناب از درد و کسب لذّت است، به وسیلهی دو فرایند یعنی کنش بازتابی و فرایند اوّلیه عمل میکند.
کنشهای بازتابی، فطری بوده و شامل عکسالعملهای خودکار هستند نظیر عطسه کردن و پلک زدن. اینگونه عکس العملها معمولاً به فوریت تنش را کاهش میدهند. ارگانیسم با تعدادی از این بازتابها برای مقابله با تنشهای نسبتاً ساده مجهز شده است.
فرایندهای اولیّه، شامل عکسالعملهای روانشناختی پیچیدهتری هستند. این فرایند میکوشد تا تنش به وجود آمده را به وسیلهی «تصوّر یک شیء» کاهش دهد. به عنوان مثال برای یک انسان گرسنه، تحقق این فرایند با تصویر ذهنی غذا صورت خواهد پذیرفت. بهترین مثال فرایند اولیّه در انسانهای بهنجار، رؤیای شبانه است. فروید بر این باور است که رؤیای شبانه همیشه در جهت ارضا و یا کوشش برای ارضای آرزوها و تمایلات است. توهّمات و تصوّرات بیماران روان پریش[4] مثالهایی از فرایند اولیّهاند. تفکرات واهی و در خود فرورفتگی عاطفی[5] نیز در سطح نسبتاً بالایی توسط کنش فرایند اولیه رنگ پذیرند.
ارضای آرزو در رابطه با تصورات ذهنی تنها واقعیتی است که نهاد آن را میشناسد. بدیهی است که فرایندهای اولیّه به تنهایی توان کاهش تنش را ندارند[6] و یک انسان گرسنه نمیتواند «تصویر ذهنی غذا» را تغذیه کند، از این رو فرایند روانشناسی جدید یا ثانویّهای شکل میپذیرد وزمانی این شکلگیری رخ میدهد که ساختار نظام ثانویّه شخصیت «من» صورتیابی خود را آغاز کند.
ب- من
نیازهای ارگانیسم، تبادل با محیط عینی و واقعی را ایجاب مینماید و به این گونه «من» شکل میگیرد. یک انسان گرسنه باید به جستجوی غذا برخیزد، آن را بیابد و تغذیه کند تا تنش حاصل از گرسنگی رفع شود. به این ترتیب، انسان گرسنه میآموزد که بین «تصویر ذهنی» و ادراک واقعی غذا در دنیای برون، تفاوت وجود دارد. در جهت شکل گیری این تفاوت، انسان باید تصویر را به ادراک غذای موجود در دنیای خارج تبدیل کند. از طرف دیگر، انسان تصویر ذهنی غذا را با منظره و بوی غذا که توسط اندامهای حسّی دریافت داشته است، همراه میسازد، مرحله تمایز بین تصویر ذهنی و وجود واقعی اشیاء فرایند ثانویه نامیده میشود.
تفاوت اساسی بین «نهاد» و «من» به این صورت است که نهاد فقط واقعیت ذهنی را میشناسد، در حالی که «من» بین فرایندهای ذهنی و اشیای دنیای خارج تفاوت قائل میشود. از طرفی، «من» از اصل واقعیت پیروی میکند و این امر توسط فرایند ثانویّه تحقق میپذیرد. هدف «اصل واقعیت» این است که از تخلیهی تنش ارگانیسم، تا زمانی که موقعیت ویژه ای برای ارضای نیاز فراهم نیاید، جلوگیری میکند.
«اصل واقعیّت» گاه به طور موقّت «اصل لذّت» را به تعطیلي میکشاند. زیرا، اصل لذّت، زمانی که شیء مورد نیاز فراهم آمد و تنش كاهش یافت، به کار میافتد. کوشش اصل واقعیّت در این است که واقعی بودن تجربه یا عدم واقعیت آن را تشخیص دهد و موجودیت خارجی بودن یا غیر آن را مشخّص کند. در حالی که، «اصل لذت» تنها به مشاهده این امر که کدام تجربه دردناک بوده و یا ویژگی لذّت آوری دارد، میپردازد.
فرایند ثانویّهی «من» تفکّری است واقع گرایانه، که طرح ارضای یک نیاز را میریزد و سپس به کمک برخی از کنشها، طرح را میآزماید تا قابلیت ارضای آن مورد بررسی قرار گیرد. تفکّر یک انسان گرسنه ابتدا در یافتن محلّ غذا خلاصه میشود، سپس برای تحصیل آن به فعّالیّت میپردازد. این حرکت، آزمون واقعیّت نامیده میشود. در اجرای نقشی کارآمد، «من» بر تمام کنشهای شناختی و هوشمندانه کنترل دارد. این گونه فرایندهای عالی ذهن، در خدمت فرایند ثانویّه به کار گرفته میشوند.
روانشناسان به «من» نیروی مجریهی شخصیّت نام داده اند، زیرا مسیرهای منجر به کنش را کنترل کرده، طرحهای محیطی را برای پاسخ انتخاب مینماید و نیز در این مورد که چه غرایزی باید ارضا شوند، تصمیم میگیرد. برای تحقّق این گونه کنشهای اجرایی، «من» میکوشد تا بین خواستههای نهاد، «فرامن» و دنیای خارج تلفیقی به وجود آورد واین کوششی آسان نیست و اغلب «من» فشارهای زیادی را متحمّل میشود.
برای اینکه «من» در تحقّق اهداف نهاد کوشا باشد، تمام نیروی خود را از آن میگیرد. باید به خاطر داشت که چون «من» از بخشی از نهاد سازمان یافته است، بنابراین، موجودیت خود را به اثبات میرساند و هرگز در جهت محرومیّت نهاد گام بر نمیدارد. از آنجا که «من» وجودی جدا از نهاد نیست، نمیتواند در رابطه با نهاد به استقلال کامل برسد و نقش اساسی آن تلفیق میان نیازهای غریزی ارگانیزم و شرایط محیطی است.
ج- فرامن
آخرین نظام شخصیت که سازمان مییابد، «فرامن» نام دارد. «فرامن» بازنمای ارزشهای مرسوم و ایدهآلهای اجتماعی درونی شده است که توسّط والدین به کودک عرضه گردیده به وسیلهی نظامیاز پاداش و تنبیه که بر کودک تحمیل میشود، تقویت میگردد.
«فرامن» را میتوان بازوی اخلاقی شخصیّت نامید. «فرامن» بیش از همه عرضه کنندهی ایده آلهاست تا واقعیّت و نیز بر فضایل و کمالات کوشش میورزد تا بر لذّت. «فرامن» بر این مسأله تأکید دارد تا درستی و نادرستی رفتاری خاص را مورد توجّه قرار دهد و چنین قضاوتی را بر طبق میزانهای اخلاقی حاکم بر جامعه روشن کند.
«فرامن» به عنوان داوری اخلاقی است که در رابطه با پاداش و تنبیه والدین رشد مییابد. کودک برای کسب پاداش و اجتناب از تنبیه میآموزد که رفتارش را در جهت خطّ مشی والدین هدایت و تنظیم کند. هر آنچه والدین آن را نامناسب مییابند و کودک را به سبب انجام دادن تنبیه میکنند در وجدان کودک که یکی از دو نظام فرعی[7] «فرامن» است، جای میگیرد. برعکس، هر آنچه مورد تصویب پدر و مادر قرار گیرد و کودک به سبب انجام دادنش پاداش دریافت کند، در «من آرمانی» وی جایگزین میشود که در واقع نظام فرعی دیگری از «فرامن» اوست. مکانیسمیکه چنین تشکّلی را باعث میگردد، «درون فکنی» نام دارد.
«وجدان»، به وسیلهی احساس گناه، انسان را تنبيه میکند و «من آرمانی» به وسیلهی احساس غرور، به انسان پاداش میدهد. با شکل گیری «فرامن»، «کنترل خود»[8] جانشین «کنترل والدین» میگردد.
کنشهای اساسی «فرامن» به شرح زیر خلاصه میشوند:
1- منع انگیزههای نهاد، بویژه انگیزههایی که دارای ماهیّت پرخاشگرانه و جنسی هستند زیرا تظاهر این دو فعّالیّت بیش از سایر فعّالیتّها، از دیدگاه اجتماعی محکوم میشود.
2- ترغیب «من»، به جانشین سازی هدفهای اخلاقی به جای هدفهای واقعی.
3- کوشش برای «کمال».
تمایل «فرامن» دراین است که با «نهاد» و «من» مخالفت کند و خواستار ساخت دنیایی است که فراتر از تصوّر این دو فرایند میباشد. ناگفته نگذاریم که «فرامن» در غیر منطقی بودن، به «نهاد» و در کوشش برای کنترل بر غرایز، به «من» شباهت دارد. البته باید توجّه داشت که مراد از کنترل «من» بر ارضای غرایز، همان به تعویق انداختن آن است. در حالی که، «فرامن» سعی دارد آن را برای همیشه کنترل کند.
د- نتیجه گیری
در بحث پیرامون نظامهای سه گانه شخصیت، باید به این نکته اشاره شود که، نهاد، من، و فرامن در رابطه با یکدیگر فعّالیّت دارند. به علاوه، این اصطلاحات صرفاً جهت فرایندهای روانشناختی مختلف که از اصول نظامدار متفاوتی تبعیّت میکنند، انتخاب شده اند. در یک شرایط طبیعی این اصول متفاوت با یکدیگر تصادمیندارند و در کارکرد از اهداف متضادی پیروی نمیکنند، بلکه برعکس، با یکدیگر به عنوان یک تیم و تحت هدایت «من» فعّالیّت دارند. شخصیّت بهنجار به مثابه یک کلّ و نه بخشهایی مجزّا از هم دارای کنش است در مفهوم کلّی میتوان «نهاد» را عامل زیستی، «من» را فرایند روانشناختی، و «فرامن» را فرایند اجتماعی از کل یک شخصیّت دانست.
پویاییهای شخصیت
فروید تحت تأثیر فلسفه علمیاثبات گرایانه و جبرگرایانه قرن نوزدهم، به ارگانیسم انسان به عنوان یک نظام پیچیده انرژی مینگریست. ارگانیسم انرژی خود را از غذا میگیرد و با هضم غذا، بدن جهت فرایندهای متفاوتی نظیر؛ گردش خون، تنفس، فعّالیتهای عضلانی، ادراک، تفکّر و یادآوری آماده میشود. فروید، دلیلی برای این امر که انرژی مربوط به «توان تنفس»، «هضم غذا»، «توان تفکّر» و یا «یادآوری»- مگر در شکل- با یکدیگر تفاوت داشته باشند، پیدا نمیکنند.
از طرفی او تحت تأثیر فیزیکدانهای قرن نوزدهم بر این باور بود که انرژی باید برحسب کاری که انجام میدهد تعریف شود. به عنوان مثال؛ هر گاه کار، متضمّن فعالیّتهای روانشناختی نظیر «تفکّر» باشد باید آن را «انرژی روانی» نامید. بنابر اصل بقاء انرژی، انرژی ممکن است از حالتی به حالت دیگر تغییرشکل یابد، امّا، هرگز به عنوان یک نظام منظم و کلّی از بین نمیرود. به عنوان مثال، این امکان وجود دارد که انرژی روانی به انرژی فیزیولوژیک و بالعکس تغییرشکل یابد. محلّ تلاقی یا پل میانی انرژی بدنی و شخصيّت انسان را نهاد و غرایزش تشکیل میدهند.
الف- غریزه[9]
غریزه عامل سوق دهنده و محرک پویاییهای شخصیت و نیروی زیست شناختی در انسان که باعث آزادسازی انرژی روانی میگردد، لحاظ شده است. تظاهر روانشناختی غریزه «آرزو» نامیده میشود و «منبع بدنی» که ریشه تظاهر روانشناختی را تشکیل میدهد «نیاز» نام گرفته است. در واقع، میتوان گفت که حالت یک انسان گرسنه از دیدگاه فیزیولوژی نشانگر کمبود مواد غذایی در بافتهای ارگانیسم است، در حالی که از بُعد روانشناختی، تظاهری از آرزوی غذا را ارائه میدهد. یک آرزو به صورت انگیزهی رفتار عمل میکند و یک انسان گرسنه به جستجوی غذا میرود. غرایز به مثابه سوق دهندگان عوامل شخصیت مورد توجه قرار میگیرند. و نه تنها در پویایی رفتار مؤثّرند بلکه در تعیین جهت رفتار نیز تأثیر میگذارند. به عبارت دیگر اعمال غریزی در جهت افزایش حساسیت انسان، نسبت به انواع ویژه ای از محرکها، کنترلی انتخابی دارند. یک انسان گرسنه نسبت به محرکهای غذایی حسّاسیّت بیشتری از خود نشان میدهد. تمایل شخصی که از نظر جنسی تحریک شده است، بیشتر در جهت پاسخ به محرّک جنسی است. مثلاً ممکن است ارگانیسمیبر اثر محرّکهای دنیای خارجی به فعّالیّت و جنب و جوش درآید ولی از دیدگاه فروید این گونه منابع تحریک، در مقایسه با محرّکهای غریزی، اثر محرّکهای خارجی بر انسان کمتر است و نیز در مورد سازگاری انسانی، اشکالی که ارائه میدهند از پیچیدگی کمتری برخوردار است. انسان همیشه میتواند از یک محرّک خارجی فرار کند ولی از یک نیاز، غیرممکن است.
گرچه فروید برای محرّکهای محیطی جایگاه ثانویه ای قائل است، ولی، هرگز اهمیّت عوامل محیطی را تحت شرایط خاص انکار نمیکند. به طورمثال، تحریک مفرط[10] در طیّ سالهای اولیّه ی زندگی، یعنی زمانی که «مِن نارس»[11] هنوز ظرفیت پذیرش میزان زیادی از انرژی آزاد را ندارد، اثرات زیادی بر شخصیت انسان باقی میگذارد. غرایز به طور هماهنگ تشکیل انرژی روانی داده سپس آن را در دسترس شخصیّت قرار میدهند. همان طور که قبلاً اشاره شد، «نهاد» مخزن این انرژی و جایگاه غرایز است. نهاد را میتوان به منزله پایگاهی تصور کرد که توانهای روانشناختی را در جهت کاربردهای چند جانبه شخصیّت آماده میسازد. البته باید در نظر داشت که چنین توانی حاصل فرآیندهای سوخت و ساز بدن است. غریزه دارای ویژگیهای چهارگانهی منبع، هدف، مسیر، و نیروی جنبشی میباشد.
منبع هر غریزه، اغلب به عنوان شرط بدنی یا یک نیاز تعریف شده است.
هدف غریزه، از بین بردن تنش ارگانیزم و برانگیختگی میباشد. مثلاً، هدف غریزهی گرسنگی، رفع کمبودهای موادّ غذایی است که معمولاً این نیاز با خوردن غذا مرتفع میشود.
مسیر هر غریزه در برگیرنده فعالیّتهایی است که در فاصله ظهور یک نیاز و ارضای آن صورت میپذیرد. با این مفهوم، مسیر هر غریزه نه تنها به یک شیء ویژه و یا شرایطی خاصّ، که نیاز انسان را ارضاء خواهد کرد، بستگی دارد، بلکه متضمّن تمام رفتارهایی است که تحت چنین شرایطی تظاهر میکنند. به عنوان مثال، زمانی که یک انسان دچار گرسنگی است، باید پیش از رسیدن به هدف غایی (تغذیه)، کنشهایی از خود بروز دهد.
نیروی جنبشی یک غریزه به وسیله توان یا شدّت نیاز تعیین میشود، به طوری که هر قدر نیاز بدن به هدفی خاصّ قویتر باشد نیروی جنبشی آن زیادتر شده و در این صورت انسان آماده است تا فعّالیّتهای بیشتری در جهت رسیدن به هدف ویژه از خود نشان دهد. در زمینه برخی از نشانههای یک فرایند ذاتی «غریزه» مسأله را به طرز روشنتری مورد توجّه قرار میدهیم. «مدل» پیشنهادی فروید در این مورد، دارای ویژگی کاهش تنش است. رفتار تحریک شدهی یک انسان که در ارتباط با عوامل ذاتی درونی است، بزودی با انتخاب کنشهای ویژهای مرتفع خواهد شد اساساً باید گفت هدف یک غریزه بازگرداندن ارگانیسم به حالت نخستین آن و شرایط پیش از تحریک غریزی است. این حالت نخستین و بازگشت شخصیّت به شرایط پیش از تحریم، همراه با آرامش و سکونی خاصّ است. گفته میشود که غریزه دارای ویژگی نگهداریِ پایایی است، زیرا هدفش پایایی تعادل ارگانیسم به وسیله رفع تحریکات ایجاد شده میباشد.
بنابراین،میتوانیم طرح نخستین یک غریزه را به صورت فرایندی که تکراری از یک تحريك و سپس خاتمه آن و برقراری آرامش هست، تصور کنیم. فروید، این بُعد از غریزه را «تکرار اجباری»[12] اصلاح کرده است.
برطبق نظریّهی غرایز فروید، «منبع» و «هدف» غریزه به طور مستمر درطول زندگی ثابت باقی میماند، البته با توجه به این امر که در اثر رشد بیولوژیکی ممکن است منابع و هدفهای تازه ای در ارگانیزم ایجاد شود و یا غرایز جدیدی به عنوان نیازهای تازه بدنی رشد یابند. ولی مسیر یا نحوهی ارضاء نیاز انسان میتواند در سراسر زندگیش از تغییرات بسیاری برخوردار باشد. البتّه، این تنوّع در انتخاب مسیر امکان پذیر است، زیرا، انرژی روانی با جابه جا شدن در مسیرهای متفاوتی مصرف خواهد شد.
وقتی که انرژی یک غریزه به طرز کم و بیش ثابتی در مسیری جانشین به کار میافتد که مسیر اساسی و ذاتیِ تعیین شده قابلیت ارضائی ندارد؛ به نتیجهی رفتار، «غریزهی مشتق» میگویند. به عنوان مثال، هر گاه کودک در انتخاب نخستین فرایند جنسی بدن که عبارت از دستمالی ارگانهای جنسی است، تحت فشار قرار گیرد و لذّت ناشی از چنین فعّالیّتی را از دست بدهد، به اشکال دیگر تحریکات بدنی نظیر؛ مکیدن شست، بازی با انگشتان، جهت ارضای تنشهای ناشی از غریزه جنسی میپردازد.
جابه جائی انرژی از مسیری به مسیر دیگر، از مهمترین طرح پویاییهای شخصیّت است و این امر نشانگر تغییرپذیری انسان و نشانی از قابلیّت انعطاف رفتار بشر است. بویژه آنکه همهی علائق یک انسان بالغ نظیر؛ امیال، رغبتها، عادات و نگرشها نشانی از جابه جایی انرژی از مسیر انتخاب شده غریزی است. تمام این فرایندها را میتوان مشتقهای غریزی دانست. نظریّهی انگیزشی فروید، بر این کیفیّت استوار است که تنها منبع انرژی رفتار بشر، غرایز است.
ب- تعداد و انواع غرایز
فروید هرگز تلاشی در جهت تعیین فهرستی از غرایز به عمل نیاورد، زیرا احساس میکرد که هنوز حالتهای بدنی وابسته به غرایز به درستی شناخته نشده اند. از طرفی او شمارش غرایز و تعیین فهرستی از آنان را در وظیفهی فیزیولوژیستها میدانست نه روانشناسان. گرچه فروید مدّعی ارائهی تعداد غرایز نبود، ولی، بر این فرض پای میفشرد که غرایز را میتوان تحت دو عنوان کلّی؛ «غریزهی زندگی»، و «غریزهی مرگ» مطرح ساخت.
«غریزهی زندگی» نظیر؛ گرسنگی، تشنگی و غریزهی جنسی به هدف بقای افراد یک نوع خدمت کند، انرژی مورد استفادهی غرایز زندگی که با استفاده از آن وظیفهی خود را انجام میدهند، «لیبیدو» نام دارد.آن نوع از غریزهی زندگی که بیشترین توجّه فروید معطوف آن بود، غریزهی جنسی است. در سالهای اولیه نهضت روان تحلیلی و در رابطه با مطالبی که از جانب بیماران مطرح میشد، چنین انگیزهای مدّنظر قرار گرفت. البتّه باید در نظر داشت که غریزه جنسی غریزه ای واحد نیست، بلکه ویژگی چند بعدی دارد.در بدن انسان نقاط مجزا و متعدّدی وجود دارد که تمایلات جنسی را بر میانگیزند. هر یک از این تمایلات در نواحی مختلف بدن دارای منبعی هستند که به طور کلّی به مناطق شهوت زا شهرت دارند در مرحله اول بخش دهانی و در مرحله دوم بخش مقعدی و سوم اعضاء تناسلیاند. «مکیدن» موجد لذّت دهانی، «دفع» منشاء لذّت مقعدی و «مالش» اعضاء تناسلی موجب لذّت جنسی خواهد شد. در دوران کودکی، غرایز جنسی به یکدیگر وابسته نیستند، ولی در دوران بلوغ این مناطق با هم در ایجاد لذّت شرکت میکنند.
غرایز مرگ یا غرایز تخریب- نامیکه در پاره ای از موارد فروید به آنها میدهد- از نظر شکل فعّالیّت کمتر از غرایز زندگی واضح و آشکارند و بدین جهت از آنها شناخت کمتری در دست است. حقیقت اینکه هر انسانی عاقبت میمیرد و بر این اساس، فروید اظهارنظر میکند که «هدف تمام زندگی مرگ است». به اعتقاد وی، هر انسانی آرزوی مرگ دارد ولی این فرایند در ناخودآگاه وی جاری است. فروید کوششی در جهت مشخّص کردن منابع بدنی غرایز مرگ به عمل نیاورد، هر چند انسان تمایل دارد که منبع آن را در رابطه با دگرگونی بافتها و یا در هم شکنندگی فرایندهای بدنی تصور کند.
پیش فرض فروید در رابطه با آرزوی مرگ مبتنی بر اصل ثابتی است که توسّط فخنر ارائه گردیده است. برطبق این اصل همه فرایندهای حیاتی تمایل به بازگشت به ثبات جهان غیرآلی را دارند. در کتاب فراسوی اصل لذّت فروید بحث خود را له مفهوم آرزوی مرگ ارائه میکند. مادّهی حیاتی از طریق کنش نیروهای کیهانی بر مواد غیرآلی استنتاج میشود. این تغییرات در آغاز به نحو فزایندهای غیرثابت هستند و به سرعت به حالت غیرآلی پیشین خود باز میگردند. اگرچه، بتدریج و به جهت تغییرات تکاملی در جهان، در ازای حیات افزایش مییابند، امّا به گونههای غیرثابت جاندار، همیشه به مادهی بیجان ثابتی بازمیگردند.
موجودات جاندار با رشد مکانیسمهای زاینده به تولید نوع خود میپردازند و به آفریده شدن از جانب دنیای غیرآلی وابسته نیستند. با چنین پیشرفتی، اعضاء یک نوع به ناچار از اصل ثابتی تبعیّت میکنند که بر هستی آنان حاکم است. فروید میگوید زندگی هست، امّا راهی است پرپیچ و خم به سوی مرگ.
یکی از مشتقّات مهّم غرایز مرگ «سایق پرخاشگری» است. پرخاشگری خود نوعی تخریب است که به سوی اشیاء جانشین تغییرجهت میدهد. یک انسان با انسانهای دیگر به جنگ و ستیز برمیخیزد و این سایق تخریبی است که خود نوعی پرخاشگری محسوب میشود، سایق پرخاشگری باعث میگردد که غرایز مرگ که به وسیلهی غرایز زندگی و نیروی برتر آنها در محاصره قرار گرفته بودند، بیرون آمده و تظاهر یابند.
جنگ جهانی اوّل، فروید را متقاعد ساخت که «پرخاشگری» به همان توان و قدرت «انگیزهی جنسی» است. ممکن است غرایز زندگی و مرگ و مشتقات آنها با هم درآمیخته و یا یکدیگر راخنثی کنند و حتّی یکی به جای دیگری بنشیند. به عنوان مثال، عشق مشتقّی از غریزهی جنسی است که میتواند نفرت را که مشتقّ از غریزهی مرگ است، خنثی نماید و یا عشق میتواند به جای نفرت نشیند و نفرت به جای عشق.
مراحل رشد شخصیت
فروید بر این باور است که کودک در طول نخستین پنج سال زندگیش از مراحل مشخص شده پویایی عبور میکند و سپس مرحله ای با بعد زمانی پنج یا شش سال فرا میرسد که آن را مرحله کمون یا خفتگی نام نهاده است. در این مرحله که پویاییها کم و بیش تثبیت شده اند، به حالت موازنه بیرون میآیند. با ظهور دوران نوجوانی، پویاییها، دوباره شکوفا شده و به تدریج امواج نوجوانی در حیطه بلوغ آرام میگیرند. از دیدگاه فروید، سالهای نخستین زندگی در شکل گیری شخصیت انسان اثری قطعی دارد.
هر یک از مراحل رشد در طول نخستین پنج سال زندگی و در رابطه با چگونگی عکس العمل، به منطقه ویژه ای از بدن تعریف شده است. در طول مرحلهی نخست که به مدّت یک سال ادامه مییابد، دهان منطقهی اصلی فعّالیتهای پویاست و سپس پویاییهای رفتاری به مرحله مقعدی میرسد. این مرحله نیز در دومین سال زندگی کودک پایان میگیرد. مرحلهی مقعدی با ظهور دورهی آلتی تکامل مییابد. در این مرحله، اندامهای جنسی به مناطق شهوت زا بدل میشوند. مراحل سه گانهی دهانی، مقعدی و آلتی را مراحل ماقبل جنسی نامیدهاند. پس از طیّ مراحل فوق، کودک به مرحلهی کمون وارد میشود. در این دوران پویایی و تکانشها به صورت سرکوب شدهای باقی میمانند. و پس از طیّ این مرحله، مرحله جنسی آغاز میشود.
1- مرحلهی دهانی
در مرحله دهانی[13]، «لیبیدو»[14] در ناحیه دهان، چانه، گونهها و لبها تمرکز دارد و از این طریق کودک با محیط پیرامونش ارتباط برقرار میسازد. در بین نواحی ذکر شده، نخستین منطقه مهم و حساس و تحریک پذیر، دهان است. کودک از طریق خوردن، مکیدن، تف کردن و سایر حرکات لبها که از ویژگیهای نوزاد است کسب لذّت میکند. در اواخر این دوره بر اثر رشد دندانها، گاز گرفتن پستان مادر و سایر اشیاء و نیز عمل جویدن، برای کودک ایجاد لذّت میکند. این مرحله را سادیسم دهانی نامیده اند، که در آن میل به پرخاشگری در کودک دیده میشود. در ضمن، در کودک برای نخستین بار حالت دوسودائی[15] ایجاد میگردد. منظور آن است که از طرفی مادر مسئول ارضاء نیاز طفل است، به او شیر میدهد، از او نگهداری میکند، بنابراین، کودک مادر خود را دوست دارد. از طرف دیگر، درد ناشی از رشد دندان را نیز کودک از چشم مادر میبیند و از طریق گاز گرفتن، در عین حال، نفرتش را به او نشان میدهد. از این رو کودک در یک حالت دوسودائی قرار میگیرد، یعنی، از یک طرف مادر خود را میطلبد و از طرف دیگر از او نفرت دارد. تثبیت در این مرحله که به واسطهی تشفی بیش از حدّ انگیزه دهانی یا عدم ارضاء این انگیزه حاصل میشود، در بزرگسالان به صورت جویدن آدامس، دود کردن سیگار و بوسیدن ظاهر میگردد.
یکی از نکات مهّم و قابل توجّه در این دوره این است که لذّت فقط در اثر رفع گرسنگی به دست نمیآید، بلکه، تحریک ناحیه دهانی نیز ایجاد لذت میکند.
دیوید لوی، یکی از پژوهشگرانی است که در این زمینه تحقیق کرده است وی آزمایش خود را با سگهای نوزاد انجام داد. به این ترتیب که یک جفت از آنها را به وسیلهی پستان مادر، جفت دیگر را به وسیلهی بطریهایی که در نوک آنها سوراخ تنگی تعبیه شده و سومین جفت از طریق بطریهایی که در نوک آنها گشادی فراهم آمده بود و در نتیجه مانع مکیدن میشد تغذیه کرد. فرض او این بود که سومین جفت کمترین رضایت دهانی را در طیّ تغذیه به دست میآورند. لوی متوجّه شد که در پس احتیاج به تغذیه، نیاز به مکیدن نیز در سگهای نوزاد موجود است، زیرا آنهایی که با بطریهای با سوراخ گشاد تغذیه میگردیدند، عمل مکیدن را در سایر اوقات نیز انجام میدادند. در صورتی که، سگهایی که با بطریهای با سوراخ تنگ تغذیه شده بودند،عمل مکیدن را در موقع تغذیه و یا مدّت کمیپیش از آن انجام میدادند.
در آزمایش دیگری که به وسیلهی دیویس، سیرزومیلر[16] انجام میگرفت، آزمودنیها نوزادانی بودند که به وسیلهی فنجان تغذیه میشدند. نتیجه اینکه مکیدن مورد نیاز کودک مشاهده شد، به طوری که غذا، نقش پاداش برای پاسخ مکیدن محسوب میشد.
2- مرحله مقعدی
در مرحله مقعدی در طیّ سال دوم زندگی، لیبیدو، در ناحیه مقعد متمرکز میشود. عمل دفع برای طفل لذتبخش است، زیرا، هم ناحیهی مقعدی را تحریک میکند و هم فشار داخل رودهها را کاهش میدهد. در این مورد، تراکم مواد دفعی در ناحیه مقعد در کودک ایجاد تنش مینماید که تخلیه آن باعث لذّت میشود. علاوه بر لذّت ناشی از رفع تنش، کودک از تماس مواد دفعی با غشاء مقعد نیز احساس لذّت میکند. این مرحله، در اثر وجود تضاد بین لذّت تخلیه و کنترل برای به تاخیر انداختن آن، خود به دو مرحلهی فعلپذیری و فعّال تقسیم میشود. در مرحلهی فعل پذیری کودک فقط متوجّه عبور مواد زاید است و خود دخل و تصرّفی در آن ندارد.ولی، در مرحلهی فعّال کودک علاوه بر دفع، مواد زاید را برای مدّتی نگه میدارد و فعّالانه در این امر دخالت دارد. در اینجاست که آموزش آداب طهارت به وسیلهی والدین، نقش بسیار مهمیرا در نحوهی تاثیر این دوره در رشد بعدی شخصیّت فرد بازی میکند. لذا، نه تنها از مدفوع خود نفرتی ندارد، بلکه، آن را هدیهای به مادر میداند.
بنابراین، رفتار کودک نسبت به دفع بستگی به رفتار مادر دارد، یعنی، اگر مادر کودک را تنبیه کند، خلاّقیت کودک از بین میرود، ولی، اگر رفتار متعادلی نشان دهد، کودک دارای خلاقیت متعادلی خواهد شد.
در ضمن، کودک گاه از تخلیه یا نگهداری مدفوع به عنوان مخالفت با والدین و یا آزار آنها استفاده مینماید. از طرفی یک احساس دیگرآزاری در هر دو مرحله به چشم میخورد، زیرا کودک احساس میکند که به وسیله تخلیه و یا نگهداری مدفوع خود میتواند رفتار والدینش را کنترل کرده و برای مقاصد خود از آنها بهره گیری کند. البتّه باید در نظر داشت که شاید کودک برای نخستین بار و به طور مستقیم مجبور به پیروی از قید و بندهای اجتماعی میشود و تجربه اولیه خود را در ارتباط با قوانین خارجی و اجبار به یادگیری فعالیتهای مربوط به دفع و ادرار، کسب مینماید. مشاهدات نخستین فروید در مورد ارتباط بین ناراحتیهای روده ای و یبوست در زمان کودکی و ابتلاء به نورز در بزرگسالی، او را به دوره مقعدی معتقد ساخت. تحقیقاتی که به وسیله کخ انجام گرفت به طور غیرمستقیم این ارتباط را تائید میکند. او چهل و شش کودک را در مدرسهی شبانه روزی در طیِ یک سال تحصیل مورد آزمایش قرار داد و تعداد حرکات یا علائم نوروتیک را برای هر کودک به دقّت اندازه گرفت و نیز با پرسش از والدین وضع دفعی این کودکان را مطالعه کرد و مشاهده نمود که رفتارهای ویژه این دوره- البتّه در پسران- نسبت به فعالیتهای دوره مقعدی و مجموع فعالیتهای کودکان، نسبت بزرگی نشان میدهد. ترسیم این مشاهدات کخ را به این نتیجه رساند که ترس و خشم که از ویژگیهای این دوره است، باعث کاهش فعّالیتهای گوارشی شده و ایجاد تنشهای، هیجانی میکند و نیز موجبات پیدایی علائم نوروتیکی را فراهم میآورد.
3- مرحله آلتی
در مرحلهی آلتی در اواخر سال سوم زندگی «لیبیدو» در ناحیه آلت تمرکز مییابد و تا شش سالگی در این ناحیه فعالیت دارد. در طول این دوره احساسات جنسی و پرخاشگرانه، به دلیل توجّه طفل به اعضاء تناسلی خود، توسعه مییابند. پسران در این دوره به مادر عشق میورزند و خواهان تملك وی و از بین بردن پدر هستند، دخترها، برعکس، خواستار جانشینی مادر و تملک پدر میشوند.
فروید توجّه به والد جنس مخالف و خصومت نسبت به والد جنس موافق را «عقدهی ادیپ»[17] نامیده است. رفتار کودک در این دوره تحت تاثیر این عقده قرار دارد، اگرچه درحدود پنج سالگی با همانندسازی با والد جنس مخالف تصفیه میشود، امّا، اثرش در سراسر زندگی باقی میماند. بروز عقدهی ادیپ بسته به جنسیّت کودک متفاوت است. زیرا، هر فرد چه پسر و چه دختر، در آغاز زندگی به مادر خود به دلیل ارضاء احتیاجاتش عشق و نسبت به پدر، به دلیل اشغال سهمیاز توجّه مادر، خصومت میورزد. این احساس در پسرها باقی مانده ولی در دختران تغییراتی پیدا میکند. توجه پسر به مادر و خصومت او نسبت به پدر موجب تضادّ در وی میشود. او ابتدا مایل به از بین بردن پدر است و در عین حال از تنبیه و رنجیدگی پدر میهراسد. ترس او از این است که مبادا پدر در اثر رنجش از او اقدام به بریدن آلت تناسلی وی کند. ترس از اختگی موجب سرکوبی احساس خصومت به پدر شده و او نه تنها این احساس را سرکوب میکند، بلکه، با پدر به همانندسازی میپردازد.
در دختران عقدهی ادیپ، «عقدهی الکترا» خوانده میشود و حلّ آن به طریق پیچیدهتری صورت میگیرد. ابتدا دختر به مادر علاقه نشان میدهد، ولی بعد با پی بردن به اختلاف ساختمان آلت تناسلی خود با پسران، با ناراحتی بسیار، تصوّر میکنند که قبلاً اخته شده است (یعنی به واسطهی احساسات جنسی خود نسبت به پدر، مادرش آن را بریده) و چون مادر نزدیکترین فرد به اوست، بنابراین او را مسئول این واقعه میشناسد. رنجش دختر از مادر باعث گرایش وی به پدر میشود زیرا پدر دارای عضویست که وی خواهان آن است. به هر صورت احساس عشق به پدر و یا هر مرد دیگری با احساس حسادت آمیخته است. زیرا آنها دارای عضوی هستند که وی همیشه نقصان آن را حسّ کرده است. حسادت به آلت تناسلی در دختران مترادف با اضطراب اختگی در پسران میباشد. و مجموع این دو، عقدهی اختگی نامیده میشود.
دختران تصور میکنند که چیز گرانبهایی را از دست داده اند،در حالی که، پسران، نگران از دست دادن آن هستند. حسادت به آلت تناسلی در دختران به آسانی اضطراب اختگی در پسران پایان نمییابد، بلکه، این احساس تا زمانی که دختر بچهدار شود و بویژه آنگاه که این کودک پسر باشد ادامه خواهد یافت. به طورکلّی در آزمایشهای به عمل آمده، نظریهی علاقه به والد جنس مخالف و حسادت نسبت به والد جنس موافق تأیید نشده است. مثلاً، ترمن با یک مقیاس پنج درجه ای برای هر سؤال که وابستگی و علاقه، تضاد و کشمکش نسبت به والدین را نشان میداد، آزمودنیهای خود را مورد بررسی قرار داد. او متوجّه شد که در بین دو جنس (پسر و دختر) اختلاف بسیار ناچیزی در مورد علاقه به والدین موجود است و هر دو جنس تقریباً بیشتر علاقهی خود را معطوف به مادر میداشتند.
نتایج آزمایش ترمن، به وسیلهی نتایجی که استات[18] به دست آورد، مورد تأیید قرار گرفت. وی هزار آزمودنی بالغ خود را به طور تصادفی از مزارع، دهات، شهرهای کوچک و بزرگ انتخاب کرد. او آزمودنیهای خود را با مقیاسی که انتقاد نسبت به والدین را نشان میداد، مورد آزمایش قرار داد و متوجه شد که از نظر انتقاد به والدین تفاوتی محسوس نیست.
مشاهدات مالینوسکی در جزایر تروبریاند در مورد عقدهی ادیپ بسیار جالب است. مشاهدات وی بستگی میان ساخت خانواده و عقدهی ادیپ را تأیید میکند. به طوری که، بروز عقدهی ادیپ در حقیقت واکنشی است نسبت به مرکز قدرت در خانواده. در خانوادههای این جزیره نوع روابط بین افراد خانواده با جامعه ما متفاوت است. به این ترتیب که پدر هرگز به کودک خود فرمان نمیدهد و نسبت به او وضع محبت آمیزی دارد، بلکه، دایی کودک قدرت را به دست میگیرد. روابط با مادر نیز در مقایسه با جامعه ما متفاوت است. به طوری که، جدایی کودک از مادر (مثلاً از شیر گرفتن) ناگهانی و زود انجام نمیشود و مادر تا زمانی که به کودک خود شیر میدهد که خود او غذای دیگری را ترجیح ندهد. در این خانوادهها، خواهران و برادران از دوران خردسالی از یکدیگر جدا میشوند و نباید به یکدیگر، هیچگونه علاقه ای نشان بدهند. عمل جنسی، به استثناء خواهر، با همه رایج است و اگر با مادر عمل جنسی انجام نمیشود به دلیل اختلاف سنّ است. مالینوسکی بر اساس مشاهداتش در این خانوادهها میگوید: «در عقدهی ادیپ شخص میل واپس زده شدهای به کشتن پدر و ازدواج با مادر خود دارد، در صورتی که در جامعهی تروبریاند، عقده به صورت میل سرکوب شده به کشتن دایی و ازدواج با خواهر موجود است.»
مشاهده میشود که چگونه چنین مفاهیمی، که به عقیدهی فروید جنبهی بدنی و غریزی دارند،تحت تاثیر فرهنگ و ساختار اجتماعی قرار میگیرند. به طورکّی از مطالعات فردی و آزمایشگاهی و مشاهدات مختلف و بررسیهای مردم شناسان میتوان نتیجه گرفت که ساختمان اجتماعات مختلفی که افراد در آنها پرورش مییابند، به قدری با یکدیگر تفاوت دارند که تعمیم یک نظریه در مورد چگونگی اعضای خانواده با یکدیگر، آنچنان که فروید معتقد است، امکان پذیر نیست.
4- مرحله نهفتگی
در مرحله نهفتگی که از شش سالگی تا پیش از بلوغ ادامه دارد، «لیبیدو» مکان جدیدی ندارد. در این مرحله سه نظام شخصیّت با هم هماهنگ هستند. در این مرحله کودک با همسالان خود روابط آرام و عاطفی دارد و در خانواده به هم محبت میکنند.
وسیلهی دفاعی طفل در این دوره، تصعید است که از طریق آن تمایلات «لیبیدو» را به صورت محبت به والدین خود ابراز مینماید. مطالعات مردم شناسان در فرهنگهای مختلف، نظریهی فوق را به صورت تعمیم یافته ردّ میکند؛ مالینوسکی در بررسیهای خود مدارکی دال بر دورهی نهفتگی در بین جزیرهنشینان «تروبریاند» به دست نیاورده است. یا در پژوهش دیگری که توسط کمپل[19] انجام گرفت، وی چهل و شش پسر و سی و نه دختر را برای مدّت سه سال از نظر رفتارهای اجتماعی مورد مطالعه قرار داد و متوجّه شد که بلوغ جدا از وضعیّت قبلی کودکان نیست، بلکه، آنها به تدریج و از سنین پیش از بلوغ نسبت به جنس مخالف خود تمایل و آگاهی جنسی پیدا میکنند که در آغاز به صورت اجتناب از جنس مخالف و سپس به شكل خجالت از جنس مخالف است و سرانجام به صورت تمایل به تماسهای بدنی و اجتماعی در میآید. این تمایل و توجّه و درک جنس مخالف پیش از بلوغ اتّفاق میافتد. از نظر فروید، این مرحله همزمان با دورهی نهفتگی است که در حقیقت نشاندهندهی تغییرشکل موضوع مورد توجّه کودک، از خود به دیگری است.
5- مرحله جنسی
در مرحله جنسی[20]، نیروهای فرد از حالت خودشیفتگی به طرف سایر عوامل محیط جهت میگیرند. علاقهی فرد بالغ به دیگران بر اساس خود دوستی نیست، بلکه انگیزههای نوع دوستانه در آن دخالت دارند. این مرحله، به دو دورهی پیش از بلوغ و مرحلهی بلوغ جنسی تقسیم میشود. در مرحله پیش از بلوغ رشد سریع جسمانی آغاز میشود و تمایلات جنسی آشکار میگردد. تمایلات نسبت به افراد خانواده وجود دارد و عقدهی ادیپ دراین مرحله دوباره احیاء میشود. در این مرحله، بین «من» و «نهاد» عدم سازش به وجود میآید. اگر تمایلات نهاد ارضاء شود، پرخاشگری و رفتار خصمانه ظاهر میشود، ولی اگر «من» کنترل بیشتری داشته باشد، اضطراب افزایش مییابد. انسان برای مقابله با آن یا ریاضت میکشد و یا افکار روشنکفرانه ای از قبیل افکار فلسفی یا مذهبی پیدا میکند.
در مرحلهی بلوغ جنسی، عقدهی ادیپ باید حل شود. به وسیلهی استمناء، تمایلات جنسی نسبت به والدین به افراد خارج از خانواده انتقال مییابد. در این مرحله، ناحیه اصلی لذّتبخش بودن خود را حفظ میکنند.
توجّه به آلت تناسلی در این مرحله با مرحلهی آلتی متفاوت است زیرا، در این مرحله رضایت و تخلیهی تنش از طریق عمل جنسی به طور کامل حاصل میشود.
نکتهای که فروید بدان توجّه داشته این است که؛ در طول سالهای اولیّهی زندگی، انسان در عبور از مرحلهای به مرحلهی دیگر ممکن است موفّق نباشد. این پدیده «تثبیت» نامیده میشود. محرومیّت یا ارضاء بیش از حدّ در هر یک از این مراحل عللی هستند که امکان تثبیت را فراهم میسازند. اگر فرد در یکی از دورههای ابتدایی زندگی خود تثبیت شود، برای ارضاء خود از ارزشهایی استفاده میکند که فقط برای دورههای ابتدایی زندگی مناسب هستند. مثلاً کسی که در مرحلهی دهانی تثبیت شده ممکن است رضایت خود را در خوردن، مکیدن، سیگار کشیدن و غیره جستجو کند. یکی دیگر از پدیدههایی که در اثر فشار محیط ایجاد میشود و نتیجهاش مشابه نتیجهی تثبیت است، پدیدهی بازگشت میباشد، به طوری که، فرد بر اثر فشارهای محیطی، حالات و خصوصیات مراحل قبلی به رشد شخصیّت خود را، که در آن احساس رضایت میکرده، نشان میدهد. نظریّهی روانکاوی فروید، بر اساس مراحل رشد شخصیّت پیش از بلوغ و اینکه فرد با حفظ قسمتی از خصوصیات هر مرحله به مرحلۀ بعدی میرود، سه دسته شخصّیت را مشخّص میکند:
شخصیّت دهانی 2- شخصیّت مقعدی 3- شخصیّت آلتی
طبق اين ديدگاه، شخصیّت های دهانی، خودخواه هستند و همۀ افراد را در ارتباط با خود در نظر میگیرند و دیگران را تنها با توجه به منافعشان موردنظر قرار میدهند. این افراد همیشه طالب امنیّت بوده و غیرفعال و نیز وابسته میباشند. به طوری که میتوان گفت بسان مرحلهی دهانی، انگار میخواهند همه چیز را بلعیده و از آن خود کنند. شخصیتهای دهانی، همیشه آزمند، حریص، حسود، طمّاع و بدبین هستند.
شخصیّتهای مقعدی با ویژگیهایی مانند توجهّ زیاد به پاکیزگی و خسّت و لجاجت مشخّص ميشوند ویژگیهایی مانند توجّه زیاد به پاکیزگی شخصیت مقعدی است، نشان دهنده چگونگی ارضاء فرد در این مرحله و یادگیری آداب پاکیزگی و بهداشت میباشد.
فردی که در مرحلهی مقعدی از نگهداری مواد زاید یا زیاد لذّت برده و یا آنکه مورد شماتت قرار گرفته، بعدها ممکن است به جمع آوری اشیاء مختلف پرداخته یا اینکه خسیس بار آید و نیز امکان دارد که توجه والدین به پاکیزگی و نظافت بعدها باعث بروز خصوصیات وسواسی در شخص شود.
شخصیتهای آلتی کسانی هستند که ممکن است از لحاظ بعضی ابعاد در مرحلة ادیپی تثبیت شوند. این افراد میخواهند در هر موردی از دیگران موفقتر باشند. مثلا فردی که به موفقیتهای شغلی یا به امور جنسی و یا… اهمیت میدهند، با این وسایل میخواهد برتری خود را نسبت به پدر به ثبوت برساند.
دربارة رشد شخصیّت به طریقی که فروید مطرح کرده، آزمایشهای زیادی صورت گرفته است. مثلاً هانت[21] اثر محرومیّتها را در موشها مورد آزمایش قرار داد و مشاهده کرد که وقتی موشها در یک دورة ویژه با محرومیّت غذایی مواجه شدند، بعدها حتّی در شرایط بی نیازی نیز به جمع آوری و انبار کردن موادّ خوراکی میپردازند.
هارلو تأثیر اولیّة زندگی را در میمونها مورد بررسی قرار داد و ملاحظه کرد که محرومیّتهاي اولیّة میمونهایی که به وسیلة مادر تغذیه نشده بودند در زندگی بعدی آنها ایجاد اختلال کرده است. ولی دربارة موارد مختلف رشد، به طریقی که فروید عنوان کرده، تحقیقات زیادی انجام نگرفته است.
البتّه، بیشتر مواردی که براساس آنها میتوان به صحّت و سقم این گونه نظریّهها پی برد مطالعات بین فرهنگی است. شاید بتوان به طور کلّی نتیجه گرفت که مراحل رشد شخصیّت هر فرد و خصوصیاتش در دورههای مختلف رشد، بیشتر تابع مسائل فرهنگی و موازین اجتماعی است تا آنکه به طور عام مورد پذیرش قرار گیرد.
3- سایر منابع مؤثر در جنبش روان تحلیلی
منابع مورد استفادة فروید دارای ابعاد گوناگونی است، ولی علی رغم پژوهشهای متعدّد در این زمینه، هنوز کاملاً شناخته نشده است. ناگفته نگذاریم که خود فروید این باورها را که بنیانهای فلسفی در شکل گیری روانکاوی مؤثّر بوده است رد میکند.
فروید از دوران جوانی در معرض نوعی «تفکّر ریاضی» رایج در اروپای بعد از سال 1850 بوده است. این طرز تفکّر اصرار بر ردّ هر نوع متافیزیک داشته و معتقد به مطالعة جهان از دیدگاه علمیاست. در حقیقت، این ردّ فلسفی به مثابه جهت گیری نسبت به فلسفة ویژه ای است که میتوان آن را علم گرایی نامید، دکترینی که برطبق آن شناخت جهان تنها میتواند در گسترة علم تحقّق یابد. امّا، علم را محدودیتهایی است که خاصّ خود علم است. زیرا، بخشِ اعظم «هستی» و شاید بزرگترین بخش آن ناشناخته مینماید.
از دیدگاه فلسفی «اثبات گرایی» اشاره ای است ضمنی بر «لاادری گرایی» زیرا، وجود خداوند نمیتواند به وسیلة علم مورد اثبات یا عدم اثبات قرار گیرد. فروید، مانند بسیاری از دانشمندان معاصر خود، یک ملحد (خداناگرای) [22] راسخ بود. در کتاب آیندة یک پندار نوشتة فروید، آمیزه ای از اثبات گرایی، علم گرایی، و الحاد به روشنی دیده میشود. اين مسئله در بخش دينپژوهي همين كتاب به تفصيل بحث خواهد شد.
اینگونه طرز تفکّر افراطیِ اثبات گرایی، در نیمة دوم قرن نوزدهم، منجر به تجدید حیات فلسفة طبیعی در شکل فریبنده شد. گسترش اثبات گرایی و تعصب آن در این مورد که علم باید هر نوع مسألة متافیزیکی را روشن کند باعث شد تا «روان»[23] از روانشناسی، «حیات گرایی»[24] از زیست شناسی و «غایت»[25] از تکامل حذف شود.
در این مورد فیزیولوژیستهای اعصاب مدّعی بودند که قادرند فرایندهای روانی را در قالب اصطلاحات موجود و با ساختهای مغزی تشریح کنند و یا حتّی این گونه فرایندها را منحصراً در اصطلاحات فیزیکی و عوامل شیمیایی مطرح سازند.
فرضیّة داروین، به عنوان احکام جزئی علمینشان داده میشد و فروید در چنین طرز تفکّر اثباتگرایی غوطه میخورد.
بدون شک، تز جبرگرایانة فروید، به وسیلة مطالعه و مذاکره با دیگران و در رابطه با دکترین تکامل داروین در مؤسسه و در بیمارستانی که در آن برای اخذ درجة دکترا در طبّ اشتغال داشت، تقویت شده است. این مطالعه باعث شد تا او نسبت به انسان دیدی زیستی و منطبق با دیدگاه زیستی داروین اتّخاذ نماید.
به طور کلّی میتوان گفت که فروید از میان همه دانشمندان بیش از همه تحت تأثیر عمیق داروین بوده است. بسیاری از پیش فرضهای اساسی و ایدههای روان تحلیلی نظیر: مفهوم رشد، فرایند تغییر، مفاهیم تثبیت و بازگشت به طور مستقیم از تفکّر تکاملی نشأت گرفته است. از طرف دیگر، داروین روانشناسی متمرکز بر غرایز را که تأکید و اشارة ویژه ای بر غرایز «پرخاشگری» و «عشق» دارد، معرّفی میکند و فروید در ارتباط با دکترین تعامل داروین، پدیدة «برگشت»[26] را در حوزة مکانیسم «بازگشت» مینامد.
عوامل مهمّ دیگری که در شکل گیری مکتب روان تحلیلی مؤثّر بوده است، جوّ روشنفکرانة قرون هیجدهم و نوزدهم و نظریة لذت گرایی[27] است، که تأکید بر این مطلب دارد که اساساً انسان میکوشد تا با کسب لذّت از درد اجتناب ورزد.
در رابطه با جرمیبنتام و نظریّة سودگرایی[28]، لذت گرایی به وسیلة برخی از تداعی گرایان انگلیسی مورد حمایت قرار گرفت. یکی از اصطلاحات مربوط به نظریّة شخصیّت، «اصل لذّت» نام دارد که توسّط فروید ارائه شده و از دکترین لذّت گرایی مایه گرفته است، بنابراین در ارتباط با زیربنای جنبش روان تحلیلی منابع متعددی بر طرز تفکّر فروید مؤثر واقع شده اند. ناگفته نگذاریم که نبوغ و شخصیّت خود فروید نیز از عوامل بسیار مهمّ در رشد و گسترش نظام روان تحلیلی بوده است.
با توجّه به مباحث گذشته، اینک به شرح عوامل مؤثّر در نظام روان تحلیلی، در زمان حیات فروید، میپردازیم:
1-مرحلة مطالعة روان نژندیها؛ از آغاز کارهای عملی فروید (1886)، تا انتشار کتاب مطالعاتی در باب هیستری (1895).
2-مرحلة خودکاوی؛ از سال 1895 تا 1899.
3-مرحلة سازمان يابی اولیّة نظام روان تحلیلی، روانشناسی نهاد؛ مبتنی بر «تعبير رؤیا» (1900) و «سه مقاله در جنسیت» (1905) که تا سال 1914 استمرار مییابد.
4-مرحلة روانشناسی «من»، این مرحله به عنوان مرحلة نهایی، شامل گستره ای قابل توجّه است که بنیادش براساس ایدههای اولیّة فروید نهاده شده، از سال 1914 آغاز و تا سال 1939 یعنی زمان مرگ او ادامه مییابد.
در نخستین مرحله که شامل شناخت روان نژندیهاست، بین فروید و سایر صاحبنظران روانپزشکی زمانش تفاوتی به چشم نمیخورد. او از دکتر بروئر پدیدة «کاتارسیس» را آموخته بود که در آن بیمار تحت خواب مصنوعی اجازه مییابد تا عواطف واپس زده شده را احیا کند. این فرایند مبتنی بر این فرض بود که احیاء واکنش عواطف واپس زده شده، به یک طبیب بود و برخوردش با مسائلی نظیر «روان نژندی هیستری» و «نوراستنی» مشابه سایر پزشکان معاصرش به نظر میرسید که تنها به علت تأکیدش بر نظریّة جنسیّت- که تا آخر عمر نیز به گسترش و تشریح آن پرداخت- به طرز قابل توجّهی با معاصرانش تفاوت داشت. لازم به یادآوری است که تقریباً در اواخر قرن نوزدهم، برخی از پژوهشگران به تحقیق دربارة جنسیّت پرداختند و کوشش آنها بر این بود که «تابو»هایی را که بازداریهایی را در انسان آن عصر به وجود میآورد از میان بردارند. این مسأله در مکاتبات فروید باویلهم فلیس[29] که متخصص گوش و حلق و بینی و از اهالی برلین بود به خوبی مشهود است. فلیس از سال 1887 الی 1902، در زمینة تحقّق یک رویداد بزرگ که همان شکل گیری روان تحلیلی و خودکاوی فروید بود، یکی از دوستان نزدیک و به عبارتی محرم اسرار او به حساب میآمد این خودکاوی از سال 1895 تا سال 1900 به طور منظم جریان داشت. برطبق نظر ارنست جونز[30]، فروید در این سالها نیم ساعت آخر هر روز را به خودکاوی میپرداخت. او برای خودکاویش، در وهلة نخست، متّکی بر رؤیاهایش بود و در مرحلة بعد به یادهای دوران کودکیش پرداخت، که در نتیجه با استفاده از آنها به بازساخت دوران گذشتة زندگیش اقدام نمود. این نکته در خور توجّه است که این روش در جهت بنیان گذاری نظام اولیّة روان تحلیلی یا روانشناسی نهاد مورد استفاده قرار گرفته است. کار فروید در این زمینه گامیبزرگ محسوب میشود.
درواقع، این مسأله که انسانی با استفاده از روشی منظم به زوایای روح خویش رخنه میکرد برای نخستین بار بود که اتّفاق میافتاد. روشی که هرچند آن گونه که باید کامل نبود، امّا میتوانست به وسیلة دیگران مورد استفاده قرار گیرد. پس از آزمایشهای بسیار، رهبران نهضت روان تحلیلی اعتقاد یافتند که خودکاوی دارای محدودیتهای فراوانی است. امّا فروید باور داشت که خودکاوی انجام شده توسّط وی، عالیترین شکل درمان بوده است.
نخستین نظام روانکاوانه «روانشناسی نهاد» بر مفاهیم اساسی سه گانة زیر استوار بوده است: «ناخودآگاه پویا»، «نظریة لیبیدو» و «انتقال مقاومت» به عنوان اساس درمان.
«ناخودآگاه پویا» از دیدگاه فروید به ابعادی از ناخودآگاه اشاره دارد که به واسطة اضطراب واپس زده میشود. این ناخودآگاه از ناخودآگاهی که به آسانی قابل دسترسی نیست متمایز است، زیرا گونه اخیر بیشتر از آنچه که حاصل اضطراب باشد در رابطه با کنشهای ذهنی است.
نظریة لیبیدو، براساس فرضیّههای زیر است:
1-لیبدو منبع انرژی روانی است.
2- فرایندهای رشد شامل مراحل مختلف لیبیدویی است.
3- ارتباط بین فردی نتیجة تبدیل[31] لیبیدو است.
4- سوائق لیبیدویی میتوانند ارضا یا واپس زده شوند، یا اینکه به وسیلة مکانیسم واکنش سازی جابه جا شده یا اصولاً تصعید گردند.
برای اکثریت نیازهای غریزی، تصعید یک سازگاری بهنجار محسوب میگردد.
5- ساخت منش براساس گونه تربیتی شکل میپذیرد که در این شکل گیری غرایز نقش ویژه ای دارند.
6- روان نژندی عبارت از تثبیت و یا بازگشت به بعضی از مراحل جنسیّت کودکی است.
بنابراین، تثبیت در مراحل اولیّه و یا بازگشت عمیقتر موجب روان نژندی بزرگتری خواهد بود. سومین بنیان نظام اولیّة روانکاوی پدیدة «انتقال» برای مفهوم ارتباطات هیجانی بین بیمار و درمانگر به کار میرود که گاه در رابطه با انتقال الگوهای دوران کودکی مطرح میشود.
پدیدة «مقاومت» به هر عاملی اطلاق میگردد که در مقابل پیشرفت درمان سدّ ایجاد کند.
بزودی یافتههای روانکاوی در بسیاری از حوزههای پیوسته به روانشناسی نظیر؛ انسانشناسی گسترش یافت این مسأله بویژه بعد از انتشار «توتم و تابو» فروید در سال 1913- که فصل برجستهای را در تاریخ علم نشان میدهد و بیوگرافی لئونارد داوینچی، اثر فروید در سال 1910، که خود رویکردی داستانی است، بخوبی مشهود است.
علی رغم عمق و موفقیت نظام اولیه اش، فروید به طور مستمر از صورت بندی نظری[32] و نتایج عملی نظامش اظهار نارضایتی میکرد. این مسأله او را به چهارمین مرحلة رشد روانکاوی یعنی مرحلة «روانشناسی من» نزدیک کرد، که تقریباً از سال 1914 با تألیف مقاله ای در باب «نارسیسم» آغاز و تا سال 1926، که کتابش دربارة مسأله اضطراب انتشار یافت، گسترش یافت.
اصطلاح روانشناسی من به وسیلة فرانتس الکساندر با کتابی تحت عنوان: روانکاوی شخصیّت جمعی، مورد پذیرش قرار گرفت. از سال 1933، مراد از روانکاوی همان «روانشناسی من» بوده است. بسیاری از نظریّه پردازان و روانشناسان بالینی در گسترش مفاهیم «من» و «فرامن»- که در سال 1923 برای نخستین بار به نحو روشنی در کتاب من و نهاد فروید مطرح گردیده سهیم بوده اند.
تا زمانی که زیگموند فروید در قید حیات بود، در غالبیت و پیشرفت روانکاوی- البته نه به صورتی که امروز وجود دارد. کوشید. دو تن از نخستین شاگردانش یعنی آلفرد آدلر و کارل گوستاویونگ به ترتیب در سالهای 1911 و 1913 از او جدا شدند و به بنیان گذاری مکاتب خود پرداختند. گرچه از دیدگاه تاریخی، بسیاری از آنچه را که آنان در نظریههای خود مطرح کرده اند صورت بندی مجددی است از عقاید فروید؛ به نظر میرسد سهم اصلی آدلر، شناخت برخی از مکانیسمهای دفاعی روانی «من» بوده است، در حالی که، یونگ در مورد توصیف مواد سمبولیک بیشتر تلاش کرده است.
در حالی که آدلر و یونگ بعدها، تأثیر چندانی بر رشد و گسترش اساسی روانکاوی و یا روانشناسی تحلیلی نگذاشتند. امّا، علی رغم این امر، رشد روانکاوی پس از مرگ فروید، به واسطة عوامل زیر، دارای روندی سریع بوده است:
1-بسط مرحلة دهانی، به وسیلة ملانی کلاین، آنافروید، مارگات ریبل[33]، مارگات ماهلر[34]، ژوهان بولبی[35] و برترام لوین[36].
2-طرح خصومت[37]، به عنوان دومین سابق در برابر جنسیّت منجر به صورت بندی فرایندی گردید که آن را نظریه ثنوی غریزی اصطلاح کرده اند. در این زمینه، ملانی کلاین (1957)، هینرهارتمن[38]، ارنست کریز[39]، ادیت جاکوبسون[40]، چارلز برینر[41] برجسته و ممتاز بوده اند.
3-مطالعة من، که در نوشتههایهارتمن )1958(،هاری استاک سالیوان، دیوید راپاپورت، جورج کلین[42] و رادلف لئوونشتاین و همکاران[43] به چشم میخورد.
4-بسط روش درمانی روانکاوی، در رابطه با روان پریشیها و دریافت روان پریش به عنوان «ضعف من» و جایگزینی تکنیکهای تشخیص و درمان روانپزشکی.
از پیشگامان مؤثر در این رشد،هاری استاک سالیوان (1962)، کلاین (1955) لئوپلد بلاک[44]،هارولد سیرلز[45] و پل فدرن[46] را میتوان نام برد.
5- کاوش مکانیسمهای «من برتر» با نظامهای ارزشی ملازم آنها، نامداران مشهور این حوزه عبارتند از: اریک فروم، اسکار فیستر[47] تالکوت پارسونز، ژوزف ساندلر[48] و ری شافر[49].
6- بسط و گسترش رویکرد روانکاوانه در مطالعة دیگر فرهنگها، که به وسیلة برانیسلا و مالینوسکی، گزاروهیم[50]، آبرام کاردینر و جورج دورکس[51] انجام پذیرفته است.
7- آزمون دقیق ارتباطات بین فردی، به وسیلةهاری استاک سالیوان. (1953) اریک اریکسون- با تأکید بر همانندسازی و بحرانهای هویّت- و رویکردی پویا به تمام زمینههای علوم اجتماعی.
فروید بر این مسأله تأکید داشت که روانشناسی اجتماعی اساساً همانند روانشناسی فردی است در حالی که ساليوان به روانپزشکی به عنوان مبدئی به سوی روانشناسی اجتماعی مینگریست.
8- بسط و ائتلاف روانپزشکی با روانشناسی و روانکاوی، که در هر زمینه دیدگاههایی پویا ارائه گردیده است. روانپزشکی پویا، روانشناسی بالینی و روانکاوی به گونه ای درهم تنیده شده اند که جدایی سهم هر یک از دیگری، احتمالی بعید مینماید.
[1] – Reflex action
[2] – True Psychic Reality
[3] – Interaction
[4] – Psychotic
[5] – Autistic
[6]– Autisni؛ بازخورد ذهنی مخصوص بیماران مبتلا به اسکیزوفرنی است که با فرو رفتن در خود و طرز تفکری به دور از واقع و سیله ی زندگی درونی مشخص شده است (لغت نامه روانشناسی، صص160، 161).
[7] – Sub- System
[8] – Self- Control
[9]– فروید در زبان آلمانی اصطلاح (Trieb) را برای غریزه بکار میبرد و از آن بعنوان نیروی سائق با کنش (Urge) یاد میکند. غرایز فرویدی از عومل ژنتیک منشاء نمیگیرند بلکه منابع تحریک بدنی اند و هدف آنها افزایش یا کاهش تحریکات برخی از فعالیتها نظیر ارضای جنسی است.
[10] – Excessive Stimulation
[11] – Immatue Ego
[12] – Repetition compulsion
[13] -Oral Stage
[14]– لیبیدو انرژی غرایز زندگی، از جمله غریزه جنسی است. در تکامل و رشد این غریزه، اولین مرحله، مرحله دهانی است، در این دوره، انرژی (لیبیدو) در ناحیه دهان متمرکز میشود.
[15] – Ambivalance
[16] – Davis, Sears, Miller
[17] – Oeidpus Complex
[18] – Statt
[19] – Campbell
[20] – Genital stage
[21]– Hunt
[22]– Atheist
[23]– Soul
[24]– Vitalism
[25]– Finality
[26]– Reversion
[27]– Hedonism
[28]– Utilitarianism
[29]– Wilhelm Fliess
[30]– Arnest Jones
[31]– Trans formation
[32]– Theoretical formulation
[33]– Margaret Ribble, 1943
[34]– Margaret Mahler, 1968
[35]– J: Bowlby, 1969
[36]– Bertram Lewin, 1950
[37]– Hostility
[38]– Henz Hartmann, 1964
[39]– Ernest Kris
[40]– Edith Jacobson
[41]– Charles Brenner
[42]– George Klein, 1970
[43]– R. Loewenstein et al. 1966
[44]– Leopold Bellak, 1969
[45]– Harold searles, 1965
[46]– Paul Federn
[47]– Oscar Phister, 1948
[48]– Joseph Sandler, 1960
[49]– Roy Schaefer, 1960
[50]– Geza Roheim, 1927
[51]– George Devereux, 1955